بنام خدا
از اعماق ناپیدای مظلومیت ما صدای آمدنت را وعده می داد و ما هرچه استقامت، از این صدا گرفتیم و هرچه تحمل، از این نوا دریافتیم.
در زیر سهمگین ترین شکنجه تاب میآوردیم که شکنج زلف تو را میدیدم در کشاکش تازیانه ها و چکا چک شمشیر ها ، برق نگاه تو تا بمان می داد و صدای گامهای آمدنت توانمان می بخشید رایحه که مژده حضور تو را بر دوش می کشید مرهمی بر زخمهای نو به نومان بود و جبر جان های شکسته مان درد ها همه از آن رو تاب آوردنی بود که تو آمدنی بودی ،
آیا در روزگار عمرم، تو را خواهم دید همونطوری که تو من را میبینی آیا وقتی برای نماز ایستادی تو را خواهم دید آیا وقتی که در حال قنوت هستی دعایت را خواهم شنید و وقتی تکبیر می گویی تمام کائنات همراه تو تکبیر می گویند آیا آن روز نزدیک است که تو را در مسجد کوفه یا سهله ببینم که داری سخنرانی می کنی و دستور می دهید و من هم پای منبرت برای جهاد ایستاده باشم آیا من میتوانم جلوی اشک شوقم را بگیرم آیا من به آرزوی آرزو داران گذشته ها رسیده ام که تو را آرزو می کردند آیا من طلوع خورشید را بعد از قرن ها پشت ابرهای ظلمت دارم میبینم و حالا تو با افتخار سرود آقای انسانها را دیکته می کنی و صبح روشنایی خوب زیستن انسانها را به همه نوید می دهیم . پس روز تولد انسانیت را به تو سرورم تبریک می گویم.