بنام خدا
حضرت آدم بر روی زمین فرود آمد، تاریکی شبهای دنیا یکطرف و غم دوری از نور و نعمت بهشت، حضرت آدم را ناراحت کرده بود، حضرت جبرئیل سنگ نورانی برای حضرت آدم آورد که شبها محیط زندگی خود را با نور مهتاب گونه این سنگ به سر کند و بعداز قرنها، سنگ نورانیت خود را از دست داد
به آن حجر الاسود می گویند که در گوشه کعبه نگهداری می شود درست است که دیگر نور نمی دهد اما هنوز که هنوز هست احترام آن روز به روز بیشتر می شود و شروع طواف حجاج از سمت او شروع می گردد.
حضرت آدم چهل سال بابت گناهی که کرده بود شب و روز گریه میکرد که در صورتش دو شیار عمیق از اشکهای ندامت بر صورتش نمایان بود، خداوندچند اسم را به حضرت آدم یاد داد که او را ببخشد ( بحق محمد و ال محمد) و خداوند او را بخاطر پیامبر واهل بیت پیامبر بخشید، به حضرت آدم فرمود هرکسی از فرزندانت به این سرزمین عرفه بیایند و مثل پدرشان اغرار به گناه کنند و طلب بخشش کنند من آنهارا می بخشم.
یک روز حضرت جبرئیل دید حضرت آدم غمگین هست از او دلیل ناراحتیش را پرسید حضرت آدم فرمود: در بهشت که بودم می دیدم در عرش پروردگار کعبه نورانی خداوند فرشتگان دور آن را طواف و ستایش می کردند و دلم برای آن تنگ شده است جبرئیل فرمود یک جای مقدس برروی زمین وجود دارد، در حالی که قبلا همه جای دنیا آب بود، از این نقطه زمین پدیدار شد و گسترش یافت و زندگی شروع گردید.
جبرئیل گفت: از کوه عرفات که هستی تا مکان کعبه زیاد دور نیست بیا تا مکان آنجا رانشانت بدهم تقریبا 4 فرسخ راه بود، در بین راه حضرت آدم به حضرت جبرئیل می فرمود، برادرم جبرئیل! هنوز هم فرشتگان در بهشت دورخانه نورانی خداوند طواف می کنند هنوز هم دعا و تقدیس خداوند می کنند؟ جبرئیل فرمود: بله
حضرت آدم یک سئوال دیگر پرسید حالا که از بهشت آمدی فرشتهها چه ذکری می گفتند؟ جبرئیل فرمود در چهارگوشه خانه خدا چهار ذکر می گفتند سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله و الله اکبر حضرت آدم گفت دوست دارم من هم همراه آنها دعای هر روزم باشد واین ذکر فرشتگان را برزمین تکرار کنم درست هست پیش فرشتگان عرش نیستم اما خدای آنها پیش من هست.
جبرئیل بعد از مسافتی به حضرت آدم ( علیه السلام)فرمود به سرزمین مقدس جهان رسیدیم جای خانه خدا را نشان داد و علامتهایی گذاشت که اگر حضرت آدم می خواهد خانه را بسازد مشکلی پیدا نکند، در کنارمکان خانه خدا چاه زمزم از قبل بوده و وقتی حضرت آدم علیه السلام شروع به ساخت خانه خدا کرد این آب مقدس کنار خانه خدا بود که با سنگ کوه و آب و گل، خانه خدا ساخته شد و در طوفان نوح علیه السلام چاه و خانه خراب گردید و حضرت ابراهیم علیه السلام
با فرزندش از جا ماندهی سنگهای بیت العتیق، کعبه را دوباره برفراشت، حضرت اسماعیل علیه السلام چاه را پیدا کرد و پدر بزرگوارش حضرت ابراهیم علیه السلام شالوده خانه را پیداکرد و سنگ بنای توحید و خدا پرستی را برپا کرد.
حضرت آدم علیه السلام خانه خدا را درست کرد و شبها جلوی در کعبه سنگ نورانی را می گذاشت که هم کعبه را روشن کند وهم محیط بیرون خانه که حضرت آدم زندگی می کرد.
در یک شب مهم و مقدس حضرت جبرئیل به حضرت آدم فرمود که خدا می خواهد از تمام فرزندانت تا روز قیامت پیمان بگیرد و قسم بخورند که بجز خداوند کسی دیگری نپرستند، حضرت آدم فرمود مگر غیراز خالق زمین و آسمان پروردگار دیگری هست جبرئیل گفت خیر اما شیطان دشمنی بزرگ کینه دار برای فرزندانت هست و کارهای می کند که فرزندانت خدا را فراموش کنند و بعداز فراموشی کردند یا خود یا کسی دیگری را جای خدا قرار می دهد، ازبین دو کتف حضرت آدم نوری به آسمان ساطع شد که از ذرات نورانی تشکیل شده بود و ساعت به ساعت آسمان را می پوشاند و موج نور بر موج دیگراضافه می شد و تا یمن این ذرات نورانی گسترش پیدا کردند این ذرات نورانی که از پشت سر حضرت آدم می درخشیدند خانه خدا و سنگ نورانی را می دیدند و بعد به آسمان دنیا گسترش پیدا می کردند.
این ذرات مثل غبار کوچک بودند نه مغز داشتندو نه قلب اما می شنیدند و می دیدند و احساس هم داشتند اینها شعور داشتند و مثل انسان بالغ تصمیم می گرفتند بعضیها در آسمان شناور بودند و بعضیها روی کوه عقیق فرود آمده بودند و بعضیها روی زمین نشسته بودند، دراین لحظه خدا همانطوری که با حضرت موسی علیه السلام سخن گفت با تمام ذرات که فطرت و شعور خالص یک انسان را داشتند خداوند شروع به سخن کرد و فرمود : قسم می خورید که بجز من خدای دیگری انتخاب نمی کنید این صدا آنچنان واضح و رسا بود که هر شخصی خیال می کرد که خدا فقط با او دارد صحبت می کند جمعیت ساکت بودند یک نوری از بین جمعیت جلو آمد و گفت ما شهادت می دهیم که غیراز تو خدای دیگری را عبادت نمی کنیم پیامبر اسلام بدرستی و راستی فرمودند و تا آخرین روز حیاتش غیراز پروردگار خدای دیگری را عبادت نکرد همه با هم قسم را تکرا کردیم وتغریبا مثل حجاج بیت الله الحرام که با هم می گفتند:( لبیک اللهم لبیک لا شریک لک لبیک ان الحمد و النعمه لک و الملک لا شریک لک لبیک ) با هم می گفتیم اما ما که بر روی کوه عقیق نشسته بودیم حس می کردیم که اطرافمان چه کسی زبانی قسم می خورد و چه کسی قلبی می گفت حتی کوه را هم درک می کردیم روحی لطیف داشتیم که تمام امواج مثبت و منفی را با تمام وجود حس می کردیم و احتیاجی برای تعریف نبود.
وقتی در حج هستیم و بعد از مناسک، پیش حجر الاسود می رویم یادگار اجتماع باشکوه و شاهد قسم بندگان با خداوندگار خود بوده، حالا دستمان را بر روی سنگ می گذاریم و پیمان مجدد می بندیم و می گویم پای قسم خود ایستاده ایم ان شالله