راه ذوالقرنین(آغاز سفر)
فصل اول: دوستان قدیمی
داستان از آنجا شروع میشود که دو نفر از دوستان قدیمی، در شهر مرودشت، یک روز قبل از عیدنوروز 1388به دیدن من آمدند. یکی از آنها، آقای فروزان، اهل شیراز و دومی، آقای رضایی، اهل سیوند بود، سیوند بین تخت جمشید و پاسارگاد قرار دارد مردم سیوند یکی از قدیمیترین گویش موجود در ایران را دارند.من با آقای رضائی در کارخانه آزمایش کار می کردیم و خاطرات خوب زیادی با هم داشتیم و برای فروزان هم تعریف می کردیم در بین صحبتها یمان من یک پیشنهادی برای دوستانم کردم ، و گفتم
همانطوری که میدانید، فردا، اول فروردین است؛ بهتر نیست به تختجمشید برویم؛ تجدید دیداری بکنیم و از دروازهی ملل، وارد تختجمشید بشویم؛ مثل بیشتر کشورها که در قدیم، در عید نوروز، به تختجمشید میآمدند و چه قدر زیبا بود؛ این صحنه انگار، دوباره، تاریخ به عقب برگشته؛ تصور بکنید؛ دوستانم گفتند:
ما اصلاً برای همین آمدهایم. میخواهیم زمانی که آفتاب، برای اولین روز فروردین، روی تختجمشید، نور افشانی میکند، آنجا باشیم.
گفتم برای چهکاری است؟ آنها گفتند: شاید سایههای ستونها و سنگها، از نور خورشید، علامتی به ما، نشان دهد؛ شاید راهی و معمایی جدید، یا چیزی که ما نمیدانیم پیدا کنیم.خلاصه چندین ساعت حرف زدیم و با این رویا خوبمان برد.
اول صبح، با هم، صبحانه را خوردیم و به طرف تختجمشید، حرکت کردیم. با آن که هوا، گرگ ومیش بود، ولی ستونهای ایستادهی تختجمشید، از دور، مثل سربازهای نگهبان که آثار وطنشان را پاسداری میکنند، درسینهی کوه، رحمت ایستاده بودند. نگهبانها، از دیدن ما، تعجب کردند؛ چون، هنوز آفتاب نزده، آنجا بودیم. یکی از نگهبانها، به نام آقای صابری، دوست و همسایهی ما بود ما را به احترام او، راه دادند. یک جایی نشستیم تا آفتاب، ازپشت کوه رحمت، طلوع کند.
رضایی، نگاهی به تختجمشید انداخت و گفت: آیا میدانید اهرام مصر، راههای مخفی دارند و هر کدام، با رمز مخصوصی، طراحی شدهاند تا دزدان طلا، نتوانند آنها را غارت کنند؟ این را میگویم که بدانیم ساخت تختجمشید، تقریباً 120 سال طول کشیده و آیا در این مدت، به فکر پادشاهان آنها نرسیده که راهی مخفی، درست کرده و طلا و چیزهای با ارزش خود را، در آنجا، مخفی کنند و چون به ایام نوروز، زیاد اهمیت میدادند، شاید علامت آنها با اولین نور خورشید که به ستونها و قلهی کوهها نور افشانی میکند، سایهی آن مکان مخفی را نشان میدهد. ولی پادشاهان، نوروز را هم، به خاطر سال نو و هم نوری که اول سال، بر اموالشان پرتو افشانی میکند، جشن میگرفتند. مثلاً یکی از فراعنهی مصر، مجسمهی خود را در غاری قرار داده بود و سالی یک مرتبه، و فقط در روز تولد او، نور خورشید، به صورت مجسمه میتابید و تولد او را در این روز، نشان میداد. آیا ممکن است، شاهان ایران باستان، چنین کارهایی انجام داده باشند؟
گفتم: آقای رضائی، شاید شما دنبال همان گنجی هستید که حالا در لندن و پاریس هست. رضائی گفت: شاید همان باشد و شاید هم گنج دیگری در کار باشد. برای این که یک شاه، بر تختجمشید حکومت نکرده، بلکه چندین شاه، بوده و هر شاهی، رازی دارد. به اینها اکتفا نباید کرد.
قرار بر این شد که ما سه نفر، هرکدام به قسمتی از تختجمشید برویم. رضائی، از دروازهی ملل، فیلمبرداری کند وآن جا را زیر نظر بگیرد، من هم از کاخ تجر یا کاخ آینه عکس بگیرم. فروزان، از خزانه، و با عکس و فیلم آن، یک ساعت را ضبط کند. همان لحظه که آفتاب طلوع کرد، من، حس کردم، اولین نقطهای که آفتاب بر آن تابیده، بر کاخ تچر یا آینه است که به علت صیقلی بودن سنگهای کاخ، تصویر انسان در آن منعکس میشود. شروع به عکس و فیلم برداری کردم. از اینکه در خانهی یکی از شاهان پا گذشتهام یک احساس عجیبی داشتم به این فکر میکردم که این میراث گذشتگان را که به ما رسیده، باید زیبا و سالم به آیندگان تحویل بدهیم واین، کمترین وظیفهی ما درمقابل آنها است. در حال فیلمبرداری از یکی از تاقچههای زیبای تالار آینه بودم که تازه، آفتاب به آن تابیده بود؛ یک نوشتهی طومار مانند بزرگ که کل تاقچه را پر کرده بود، نظرم را جلب کرد. خیال کردم، مربوط به تختجمشید است؛ ولی اشتباه میکردم؛ این نوشته، مثل سنگ قبرها، با خط فارسی امروزی، نوشته شده بود و در آن، از شاه سابق 2500 سالهی حکومت شاهنشاهی تعریف و تمجید شده بود. با خودم گفتم: کاش کاخ آیینه را خراب نکرده بودند؛ حداقل، روی تابلو مینوشتند و آن را کنار این میراث گرانمایه میگذاشتند؛ نه آن که با حرفهای بیهوده، دیوار را سوراخ سوراخ کرده بودندو این منظرهی بد را درست کرده بودند.
بعد از یک ساعت، دوستانم را دیدم؛ از صورتشان معلوم بود چیزی دستگیرشان نشده. قرار شد، بعداً در خانه، در بارهی عکسها و فیلمها، به دقت بحث و گفتگو کنیم.
رضائی، تائید کرد و گفت: ما نباید دنبال افسانه برویم. چه چیزی بهتر از قرآن؛ داستانهایش، صددرصد حقیقت دارد و افسانهای، درکار نیست. مثلاً داستان حضرت یوسف که در کنعان بود؛ بعد به مصر رفت یا حضرت موسی که از مصر، بیرون آمد و از راه دریا گذر کرد. یا حضرت ذوالقرنین، کسی بوده که زمین را پیموده و به غرب و شرق عالم رفته.
فروزان گفت: منظورت از این مطالب چیست؟
رضائی گفت: همان طوری که میدانید، حضرت ذوالقرنین، کسی است که زمین را پیموده؛ به غرب وشرق رفته و طلا هم پیدا کرده. این داستان صددرصد واقعی است. پس اگر ما تحقیقات کاملی انجام دهیم، هم مسیر حرکت ذوالقرنین را پیدا میکنیم و هم به طلا وآب حیات که حضرت خضر رسیده میرسیم.
فروزان، دستش را بلند کرد و گفت: زیاد تند نروید. این، پا جای پای آن جناب گذاشتن است. راهی که رفته، باید ما هم برویم. فقط، مطالعهی خالی هم به درد نمیخورد. این، نقشهی گنج است و فکر اساسی، میخواهد.
من گفتم: من شنیدم حضرت خضر، به آب حیات رسیده بود، ولی نشنیدهام که به طلا رسیده باشد.
رضائی گفت: بعد از این که حضرت خضر، به آب زندگانی رسید و از آن نوشید، به سوی ذوالقرنین و لشکرش آمد و به آنها خبر داد؛ تمام لشکر، به دنبال آب گشتند؛ ولی چاه، ناپدید شده بود. بعد از چند وقت، آنها ناامید، برگشتند. در حین برگشتن درتاریکی به طلا رسیدند؛ ولی با خود نبردند. ما باید جای آنها را پیدا کنیم.
گفتم: پس در بارهی گارد جاویدان تخت جمشیدکه 10 هزار نفر بودند و هر کس می مرده، یکی به جای آن میگذاشتند و همیشه، این عدد 10 هزار نفر، ثابت بوده یک اعتقاد قدیم و ریشهی تاریخی داشته.
فروزان گفت: بله! آن سربازان، برای جاویدان ماندن، به غرب و شرق عالم، سفر کردند. بعد از این سفر بود که این رسم ماندگار «گارد جاویدان» در تختجمشید، ماندگار شد. و با این سفر به جواب این که آیا ذوالقرنین همان کورش هست هم می رسیم.
رضائی به فروزان گفت: باید پولی آماده کنیم؛ و بار سفر را ببندیم و حرکت ذوالقرنین، از غرب اروپا تاشرق آسیا را بپیمایم. این کار بعد از بازنشستگی، هم تفریح است و هم تحقیق. وقتی دیدم هدف خوبی دارند، گفتم: من هم با شما هستم.
رضائی گفت: این سفر، پول زیادی میطلبد.
من گفتم: از پول حق سنوات بازنشستگی هنوز مقداری دارم
فروزان گفت: من هم پس اندازی دارم .
رضائی، با لبخندگفت: من هم تازگیها وام گرفته ام. مثل این که کارها از اول، درست شده بود. فقط نقشهی راه باید داشته باشیم که بدانیم حضرت ذوالقرنین، اول از غرب، به کدام کشور، مسافرت کرده و بعد به شرق، به کدام کشور، رسیده.
من گفتم: نمیشود همان اول به شرق برویم؟
رضائی گفت: ما اول به غرب میرویم تا مطمئن شویم، راهی که رفته ایم، درست است. بعد نقطهی حرکت را از غرب، شروع می کنیم ، و با اطمینان، حرکت را ادامه میدهیم و به شرق میرویم. اول مشخص شود، کدام کشور، باید برویم تا گذرنامهی آن کشور را بگیریم و بعد ملزومات سفر را آماده کنیم. قرار شد چند روز دیگر، فکر کنیم تا اگر مصمم به رفتن شدیم، در بارهی کشور مقصد تحقیق کنیم.
فروزان گفت:
از دست برده بود وجودم خمار عشق
دولت مساعد آمد و میدر پیاله بود
بعد از چند روز با هم، قرار گذاشتیم، که همدیگر را در خانهی رضائی ببینیم و نقشهی راه را مشخص، و روی آن بحث کنیم تا اگر به نتیجه رسیدیم، برای همان کشورها، روادید بگیریم.
- ۰۰/۰۶/۰۱