راه ذوالقرنین 4 آذربایجان
تصمیم گرفتیم، از مرز آستارا عبور کنیم؛ ایرانیان زیادی در آذربایجان، زندگی میکردند؛ به ویژه در نزدیکی شهر مرزی آن. با یکی از ایرانیهای آنجا، مشورت کردیم که با چه وسیلهای سفر کنیم. راهنمای خوبی بود؛ از تجربیاتش، استفاده بردیم. یکی از مطالبش، این بود که میگفت: عرض دو ریل راه آهن شوروی سابق، تقریباً 10 سانتی متر، از ریل راه آهن کل جهان، بزرگتر است.
گفتیم: چه فایدهای دارد؟
گفت: در آن زمان، جنگ سرد بین شوروی سابق و آمریکا بود؛ شوروی، میترسید آمریکا از ریل راهآهن این کشور استفاده کند؛ برای همین، ریل راه آهن را بزرگتر ساخته بود تا هیچ لوکوموتیوی، از بلوک غرب، روی آن حرکت نکند.
یک مطلب جالب دیگر این بود که: زمان شوروی سابق، مسافرها را نزدیک مرز ایران، از قطار پیاده میکردند و برای چند کیلومتری، جلوی دید مردم ایران، با قطار درجه یک، عبور میدادند و دوباره، سوار یک قطار از آن خرابتر میشدند. با این کارشان میخواستند به مردم ایران بگویند، مردم شوروی، با بهترین امکانات، مسافرت میکنندو تا مردم ایران را جذب حزب کمونیست کنند.
بعد از آن، کناری نشستیم و با هم، مشورت کردیم.
فروزان گفت: حضرت ذوالقرنین نمیتوانست لشکرش را از کوههای قفقاز با بلندی 5633 متر عبور داده باشد.
رضائی گفت: احتمال دارد، از کنار ساحل دریای خزر، حرکت کرده باشند؛ چون رود ارس، آنها را به طرف ساحل دریای خزر، هدایت میکند، همچنین آب شیرین، همیشه در دسترس آنها بوده است.
بعد تصمیم گرفتیم برای استراحت، کنار دریای خزر برویم؛ در بین راه، به روستایی رسیدیم که از نظر امکانات، هم تراز پایتخت بود. وقتی پرسوجو کردیم، فهمیدیم، افراد این روستا، دین یهودی دارند و اسرائیل، به آنها بودجه میدهد تا مردم منطقه را جذب خود کند مثل قطار شوروی سابق ،
به باکو، پایتخت آذربایجان، رسیدیم. چند روزی در باکو و اطراف آن، گردش کردیم. مردم به بعضی از سرزمینهای آذربایجان، که خیلی سرسبز است، اروپای کوچک میگویند. آنها با زبان ترکی، صحبت میکنند و خدا پرست و مسلماناند. در زمان شوروی، هفتاد سال، آنها را از دین، جدا کردند؛ اکنون بعد از آن همه مدت، دوباره به مذهب تشیع برگشتند. سنگی که مال زمین است، هر قدر به آسمان، پرتاب کنیم، عاقبت به زمین برمیگردد. شوروی سابق، هفتاد سال، مردم را از دینشان، جدا کرده بود؛ ولی عاقبت، نتوانست اعتقاد دینی را از آنها بگیرد. حکومتها، میآیند ومی روند؛ مردم با عقایدشان، میمانند و خواهند ماند.
چند روزی در پایتخت بودیم. به کنار دریای خزر، رفتیم؛ بعضی پیرمردها، آن را به نام دریای قزوین میشناختند. تصمیم گرفتیم، برای سفر به پایتخت گرجستان، بلیط هواپیما بگیریم؛ تا از آن کشور، که به دریا سیاه نزدیک است، دیدن کنیم و بفهمیم، آیا دریای سیاه، که در قرآن، در موردش فرموده منظورش همین است که خورشید، در آنجا غروب میکند.
- ۰۰/۰۶/۲۰