مداد

در اینجا انصاف هست...

مداد

در اینجا انصاف هست...

راه ذوالقرنین 5 گر جستان و سد کورش

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۲۴ ق.ظ

آشنایی با زندگی در گرجستان - دور زمین

گرجستان و سد کورش

با هواپیما، به شهر تفلیس، پایتخت گرجستان، پرواز کردیم. از داخل هواپیما، به زمین، نگاه می‌کردم. رشته کو‌ه‌های زیادی، دو کشور آذربایجان و گرجستان را از هم جدا کرده.

در هواپیما، آقای رضایی، نزدیکم بود؛ گفتم: قرآن در باره‌ی ذوالقرنین در سوره‌ی کهف گفته: اسباب هر چیزی را در اختیارش گذاشتیم.

رضایی گفت: یعنی عقل و درایت کافی؛ مدیریت صحیح؛ قدرت؛ لشکر و نیروی انسانی و امکانات مادی داشت. آن‌چه، از وسایل معنوی و مادی، برای پیشرفت و رسیدن به هدف، لازم بود، در اختیار او نهادند. او در ادامه، گفت: در سوره‌ی کهف، آیه‌ی 85، قرآن فرموده: او هم از این وسایل، استفاده کرد.

چند روزی، در پایتخت گرجستان، گشتیم و اطلاع پیدا کردیم، سد ذوالقرنین، در نزدیک تفلیس است. چون کشور گرجستان، کشور وسیعی نبود، در عرض یک روز، به آن منطقه رفتیم. منطقه‌ای که ابوالکلام، در باره‌ی آن، کتاب نوشته است[1]. از نزدیک، دو کوه بلند را دیدیم، که نزدیک هم بود و دری از آهن، درست کرده بودند و با سرب، جوش خورده بود؛ ولی سد اندازه‌ی دو کوه، ارتفاع نداشت. دو کمر کوه، خیلی بلند بود و به نام قاپو یا دروازه‌ی آهنی گرجستان می‌نامیدند. مردم، سازنده‌اش را کورش می‌دانستند. ما هم حیرت کرده بودیم و قبول کردیم، کار کورش، باید باشد. برای مقابله با دشمنان آن زمان، سد خوبی بود؛ ولی، سد ذوالقرنین نبود؛ به علت این‌که در قرآن آمده است: در سد، مس به کار رفته. این سد، یک گرم، مس نداشت. قرآن فرموده: سد، هم تراز کوه بود؛ ولی این، از کوه خیلی کوچک‌تر بود. سوم: این در آهنی بود و نمی‌شد به آن سد گفت. بعد از این موضوع، ما به شهر تفلیس برگشتیم و با قطاری درجه دو، که کم امکانات، و پر سر و صدا بود، به شهر نزدیک دریای سیاه، رفتیم. شهر، پوتی نام داشت. بعد از معطلی بسیار، عصر به شهر، رسیدیم. کمی قدم زدیم تا هوا تاریک شد. کنار دریای سیاه را دیدیم و قایق‌ها و کشتی‌ها که چراغ‌هایشان را روشن کرده بودند، خیلی زیبا بود. دریا امواجی، آرام داشت. نمی‌دانم، شاید روزها‌ی دیگر، این‌طور نیست. یک ناخدا به ما گفت: اگر می‌‌خواهید، طوفان را پیش‌بینی کنید، وقتی ستاره‌ها چشمک می‌زنند، طوفان، در راه است. ستاره‌ها را نگاه کردم؛ هیچ کدام، چشمک نمی‌زدند؛

به علت خستگی سفر، زود یک هتل، برای استراحت پیدا کردیم، تقریباً مثل مسافرخانه بود؛ اصلاً مسافرخانه هم نبود، یک خانه‌ی معمولی بود که به آن، هتل می‌گفتند.

 

[1]. کورش کبیر (ذوالقرنین)، نویسنده: ابوالکلام آزاد؛ ترجمه: محمد ابراهیم باستانی پاریزی(ابوالکلام وزیر فرهنگ هند بود که به افتخارش میدان نزدیک دروازه قران را بنام ایشان نام نهادند

  • صالح کعبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی