راه ذوالقرنین 12 دریاچه
به هتل خودمان آمدیم؛ بعد از شام، دور هم جمع شدیم؛ دربارهی کشور فنلاند و دریاچههای زیادش، صحبت کردیم. هشت دریاچهی بزرگ که وسعت بعضی از آنها به صد کیلومتر میرسید. از این هشت دریاچه، پنج دریاچه، در جنوب کشور و سه دریاچه در شمال را برای دیدن، انتخاب کردیم. برای تدارک سفر با قایق موتوری، دریاچهی نزدیک پایتخت را انتخاب کردیم؛ دریاچهی پئی ین که شهر بندری لاتی، نزدیک آن بود.
فردا صبح، بعد از یک ساعت به شهر لاتی رسیدیم. یک قایق موتوری، اجاره کردیم؛ گفتیم: ما را به شهر ییوسکیلا که آخردریاچه است، ببرد. هنگامی که آب ساکن دریاچه با قایق ما مواج میشد و تمام ماهیها و پرندگان دریاچه به ما نگاه میکردند، احساس پسر فضولی را داشتیم که همه را اذیت میکند. وقتی از لابه لای ابرها، چند ثانیه نور خورشید، بر درختان جنگل میتابد، جنگل و حیواناتش، به وجد میآیند. اینجا در اسکاندیناوی، خورشید برای مردمش خیلی عزیز است. به هر حال، قایق، ما را از وسط دریاچه، عبور میداد؛ احساس دلنشینی داشتیم. با امیدواری، دریاچه را نگاه میکردیم و از طبیعت دست نخوردهی آن، لذت میبردیم. وقتی با دقت، نگاه میکردیم، با وضوح، گوزنهای زیادی را در اطراف دریاچه میدیدیم.
به صاحب قایق موتوری گفتیم: تا وقت شام، میخواهیم روی قایق باشیم. فراموش کردم به شما بگویم، خورشید این جا، با ایران که در سقف آسمان است، فرق میکند و مایلتر به افق است.
به صاحب قایق گفتیم: ما را تفریحانه، در دریاچه بگرداند؛ تا شب شود و بعد از شام، به شهر ییوسکیلا ببرد. قبول کرد؛ خلاصهی کلام، آنها پول را میشناسند و این، زبان بینالمللی تمام کشورها شده است.
روی قایق ایستاده بودیم و به مناظر بیرون، نگاه میکردیم. فروزان گفت: ابرهای آسمان را نگاه کنید؛ چقدر شفاف و زیبا هستند؛ ولی آن طرف، ابرها سیاه و ترسناک اند.
رضایی، از فروزان پرسید: مگر دو ابر، مخلوق خدا نیست؟ پس چرا یکی را زیبا، خلق کرده و دومی را زشت؟
گفتم: شاید موضوع، یک شکل دیگر باشد.
رضایی گفت: چگونه است؟
گفتم: در جهان، زیبایی ظاهری داریم و زیبایی باطنی؛ زیبایی ابر سفید، ظاهری است؛ ولی زیبایی باطنی ابرسیاه، در باران مفید آن است.
فروزان گفت: مثال دیگری بزنید؛
من گفتم زیبایی ظاهری بوته، در گل زیبای آن است. بوتهای که گل ندارد، زیبایی آن در ریشهی دارویی آن است.
گفتم: ما دنبال ذوالقرنین راه افتادیم؛ ذوالقرنین، روشنای روز را کنارگذاشته و به سوی تاریکی رفته و به دنبال راز شب بوده، که آن هم، آب حیات است و خدا آن را در دل ظلمت نهاده است. در جهان که خلق شده از دو حالت، بیرون نیست؛ یا زیبایی ظاهری دارد یا زیبایی باطنی. هر انسان آزاده ای میتواند با فکر کردن و توکل به خدا، راز مخلوقات را پیدا کند.
همه دوست داشتیم، سکوت کنیم و کمتر حرف بزنیم. تا غروب، بر روی دریاچه بودیم. دراین مدت، به فکر رفته بودم و از خود، سئوال میکردم چرا دریاچه، زیبایی و آرا مش به خصوصی دارد؟!
به فکر صحبتهای فروزان، در بارهی موسیقی افتادم، همه چیز را با این شکل، نگاه میکنم. دربارهی طبیعت هم همان حس را پیداکرده بودم. همانطوری که میدانید، گاهی موسیقی، هنگام نواختن، توقف و مکث لحظهای دارد دل نوازتر میشود؛ طبیعت هم، موسیقی خود را با کوه، درخت، گل و چمن مینوازد و در دریا، موسیقی طبیعت آرام میگیرد؛ چون دریا، هیچ برجستگی ندارد. ما که در درون طبیعت، زندگی میکنیم، از مکث آن، لذت و آرامش میگیریم؛ این موسیقی، بدون صداست؛ ولی لذت و آرامشی دارد که با نگاه کردن به طبیعت، از صدای آن، لذت میبریم؛ بدون آن که صدایی بشنویم. بله! وجود دارد؛ روحمان آن را میشنود؛ از آن لذت میبرد. گاهی که از کار و مشکلات، خسته میشویم، از موسیقی طبیعت لذت میبریم و احساس راحتی میکنیم. با آنکه در نگاه اول طبیعت را نامنظم میبینیم، ولی روحمان آن را میخواند و میشنود و لذت میبرد. هنوز در حال قایقسواری بودیم؛ غرق در افکارم بودم؛ تا اینکه غروب آفتاب رسید. با دیدن جنگلها و دریاچه، در غروب، کمی احساس ترس از تاریکی کردیم؛ با خود گفتیم: شاید دریاچهی دیگری باشد؛ تاریکتر از این دریاچه. به هر حال راضی نشدیم.
وقتی به شهر ییوسکیلا رسیدیم؛ جایی برای شب، پیدا کردیم؛ در آنجا خوابیدیم و صبح، با ماشین از پل بزرگ روی دریاچه، عبور و به سوی دریاچهی دیگری حرکت کردیم.
با ماشین، به شهر لاپنرانتا و دریاچهی سایما حرکت کردیم. به فروزان گفتم: با این دریاچهها، خیلی سخت است، به مقصد برسیم.
فروزان گفت: خیلی خسته کننده است؛ بعضی جاها یخ زده؛ ولی معلوم است؛ داریم به مقصد نزدیک میشویم.
گفتم: شاید هم نرسیم!
رضائی گفت: فکر بد نکنید.
من گفتم: چند درصدی هم برای پیدا نکردن دریاچه، در نظر بگیر؛ شاید اشتباهی آمدهایم. شاید غروب خورشید، در غرب اسپانیا و پرتغال باشد؛ شاید هم دانمارک و فرانسه.
رضایی گفت: همین حرفها باعث میشود، امید رسیدن به هدف از بین برود. خواهش میکنم، با ناامیدی حرف نزنید. مولانا میگوید:
عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفتهام من بارها
بعد از آن آقای فروزان، شعری از حافظ خواند:
هان مشو نومید چون واقف نهای ز اسرار غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
رضائی گفت: بیایید، دوباره قرآن را بخوانیم و روی آن آیه، تمرکز کنیم؛ شاید به جایی رسیدیم. خودش، آیه را از حفظ خواند، به فارسی آن را گفت و ساکت شد.
- ۰۰/۰۷/۱۹
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
هم میهن ارجمند! درود فراوان!
با هدف توانمند سازی فرهنگ ملی و پاسداری از یکپارچگی ایران کهن
"وب بر شاخسار سخن "
هر ماه دو یادداشت ملی – میهنی را به هموطنان عزیز پیشکش می کند.
خواهشمنداست ضمن مطالعه، آن را به ده نفر از هم میهنان ارسال نمایید.
آدرس ها:
http://payam-ghanoun.ir/
http://payam-chanoun.blogfa.com/
[گل]
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥