مداد

در اینجا انصاف هست...

مداد

در اینجا انصاف هست...

راه ذوالقرنین 13 انتخاب حضرت آدم

يكشنبه, ۲۵ مهر ۱۴۰۰، ۱۲:۵۷ ق.ظ

فروزان گفت: بچه‌ها! این‌جا یک سوال پیش می‌آید؛ اگر غروب تکرار همیشگی خورشید باشد، این عجیب نیست؛ بلکه عجیب، این جاست که، خورشید، در جایی غروب می‌کند که دیگر دیده نمی‌شود. این آیه، احتمالاً در باره‌ی آخرین غروب خورشید، حرف می‌زند که مهم است.

من گفتم: مگر آخرین روز دنیا است؟

رضائی گفت: نه؛ منظور فروزان این است که خورشید، در جایی غروب می‌کند که چند ماه، دیده نمی‌شود و آن شمال اروپا، نزدیک مدار قطبی شمال است. یعنی: ما باید به شمال فنلاند برویم؛ قبل از غروب کامل خورشید.

فروزان گفت: غروب خورشید در اسکاندیناوی، اگر اشتباه نکنم، در شب یلدای خودمان است.

رضائی گفت: تاریخ از دستمان پریده؛ نمی‌دانیم، امروز چندم ماه است.

من گفتم: سال تحویل میلادی 11 دی است؛ از راننده سوال می‌کنیم، چند روز به سال مسیح مانده؛ بعد 11 روز، کم می‌کنیم؛ شب یلدا شناخته می‌شود.

از محمدی، سوال کردیم، سال تحویل مسیحی کی است؟ گفت: 16 روز، مانده.

رضائی گفت: می‌خواستیم بدانیم، این‌جا غیر از تولد مسیح، جشن دیگری دارند؟

محمدی، از راننده سوال کرد، راننده گفت: در روز ششم ژانویه، در بسیاری از کشورها، روز پادشاه شدن یک روزه‌ی بچه‌ها است؛ در این روز، نان شیرینی مخصوص می‌پزند و در وسط آن، یک جایزه می‌گذارند؛ این جایزه نصیب هر کسی شود، آن روز یا ملکه یا پادشاه است. با خنده، به هم نگاه کردیم.

من گفتم: 5 روز وقت داریم. از فروزان، تشکر کردیم که دیگر نمی‌خواستیم، تمام دریاچه‌ها را بگردیم.

فروزان، با خنده جواب تشکر ما را داد.

راننده، به محمدی گفت: چرا شما شرقی‌ها در باره‌ی عشق زیاد صحبت می‌کنید و به عقل اهمیت نمی‌دهید؛ در حالی‌که ما غربی‌ها، به عقل خیلی اهمیت می‌دهیم؛ ولی مثل شما به عشق آن‌چنان اهمیتی نمی‌دهیم.

محمدی، پس از ترجمه کردن صحبت راننده، به ما نگاه کرد تا یکی از ما، جواب راننده را بدهیم.

رضایی به محمدی گفت: به راننده بگویید، اگر کتاب حافظ را می‌خواندید، آن موقع در باره‌ی عشق شرقی، بیش‌تر می‌گفتید.

راننده گفت: من فقط از ایران، کتاب عمر خیام را خوانده‌ام.

رضایی گفت: شما که غربی هستید؛ و به قول خودتان، عاقلانه، زندگی می‌کنید.

راننده گفت: بله؛ ما بیش‌تر کارهایمان، عاقلانه است.

رضایی گفت: یک مثال برای شما می‌زنم؛ با آن‌که ما این مثال را قبول نداریم؛ فقط برای درک مطلب است. شما در کشورتان، مشروب می‌خورید؛ سیگار هم می‌کشید. خود شما، از آن مردم هستید؟

راننده گفت: بله؛ هستم.

رضایی گفت: عقل می‌گوید، سیگار و مشروبات، برای بدن مضر است، ولی شما، عشقتان می‌کشد با آن که می‌دانید، برای بدنتان مضر است، استفاده می‌کنید؛ در حقیقت، عشق شما بالاتر از عقلتان، تصمیم می‌گیرد. ما، نه سیگار می‌کشیم، نه مشروب می‌خوریم؛ پس ما به عقل نزدیک‌تریم. ولی بعضی جاها برای خداشناسی باید عقل را کنار گذاشت و از عشق استفاده کرد.

آقای راننده گفت: عجب عجب!!! و ساکت شد.

رضائی گفت: ما باید به شمال فنلاند برویم و آخرین چشمه یا آخرین دریاچه فنلاند را ببینیم. آن‌جا امید ما بیش‌تر است.

فروزان گفت: ولی باید از مدار فرضی قطبی شمال، که شمال فنلاند و سوئد و نروژ را جدا می‌کند، دیدن کنیم؛ بیش از 5 روز وقت نداریم. رضائی از محمدی، سوال کرد، شمالی‌ترین دریاچه‌ی فنلاند، چه نام دارد؟

محمدی، با راننده صحبت کرد و به ما گفت: دریاچه‌ی ایناری.

رضائی گفت: چند روز تا آن‌جا راه داریم؟

راننده گفت: به علت برف و سرما، باید با احتیاط، رانندگی کنیم؛ دو روز، طول می‌کشد.

رضائی گفت: ما می‌خواهیم به دریاچه ایناری برویم؛ راننده، قبول می‌کند ما را ببرد؟

راننده بعد از تعیین نرخ، قبول کرد و به سوی دریاچه حرکت کردیم. در بین راه، سرصحبت با محمدی باز شد که در دانشگاه روسیه، چه درسی می‌خواند.

گفت: درس در باره‌ی فسیل‌های ماموت‌ها و انسان‌های گذشته. که چگونه باید زمان حیات هر فسیل را تخمین بزنند.

بعد خودش ادامه داد و گفت: شما می‌دانید، روسیه، جامعه‌ای است که هفتاد سال، مذهب را کنار گذاشته و اعتقادی به آن ندارد و علمش را بدون مذهب جلو برده. در درس‌هایم و اعتقاداتم، دوگانگی به وجود آمده و نمی‌توانم خودم را قانع کنم. مثلاً در دانشگاه، استاد‌ها می‌گویند، انسان امروزی، تکامل یافته‌ی انسان‌های ما قبل تاریخ‌اند یا تکامل یافته‌ی میمون‌ها هستند. فسیل‌ها را نشان می‌دهند که مال صدها قرن بیش‌تر یا کم‌تر‌اند؛ ولی دین ما می‌گوید: انسان‌ها، فرزندان آدم و حوا هستند و تاریخشان هم تقریباً بیشتر از 7000 سال قبل از میلاد نمی‌شود. پس برای فسیل انسان‌هایی که قبل ازآدم، زندگی می‌کردند چه جوابی می‌شود پیدا کرد. یا آن‌ها درست می‌گویند یا اسلام. بعدگفت: من به قرآن، اعتقاد دارم؛ ولی از نظر علمی، نمی‌توانم خودم را قانع کنم. یاد مثال بین مردم ایران می‌افتم که می‌گویند: دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس(ع) را.

فروزان گفت: این مشکل را ما هم در دانشگاه ایران داریم؛ دین، برای خودش و علم هم برای خودش دلیل دارد و هر کدام، راه خودش را می‌رود؛ باید این دونظریه را به هم، نزدیک کرد.

رضائی گفت: در باره‌ی مشکل محمدی، باید بگویم، دو جواب دارد؛ یک جواب مذهبی و یک جواب علمی.

چند سال پیش، در مشهد؛ پای صحبت آیت‌الله حکمت نشسته بودم. مطلب را این‌گونه گفت: در سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 33 آمده: خدا برگزید حضرت آدم و نوح... بر تمام جهانیان اگر خدا، حضرت آدم را برگزیده، پس جمعیتی باید باشد که حضرت آدم، از بین آن‌ها انتخاب شده. اگر حضرت آدم تنها بود، احتیاجی به انتخاب نبود. معلوم می‌شود، حضرت آدم، در جمعیت انسان‌ها زندگی می‌کرده است البته این فقط در حد یک احتمال است.

بعد رضائی ادامه داد و گفت: فکر می‌کنم، فقط شکل نسل حضرت آدم، متمایز از آن‌ها بود. همان‌طوری که در سوره‌ی نوح آیه‌ی 14 آمده: خدا، شما را رنگارنگ و مختلف خلق کرد. هنگامی‌که حضرت نوح (ع) از قوم خود، فقط هشتاد نفر را نجات داد؛ نهصد و پنجاه سال هم مردم را دعوت کرد؛ ولی گوش به حرفش ندادند؛ بنابراین آن‌ها را نفرین کرد. بعد از طوفان، فقط نسل حضرت آدم، روی زمین ماند و برای همین، به حضرت نوح، پدر دوم بشر، بعد از حضرت آدم می‌گویند.

رضایی گفت: خدا بهتر می‌داند، ولی از خلقت آدم تا نوح (ع) نسل حضرت آدم، آن چنان زیاد نشده بود که کل جهان را آب فرا گرفته است؛ معلوم می‌شود، مخلوقاتی، شبیه انسان بوده‌اند که فسیل آن‌ها در کل قاره‌ها، پیدا شده و قابل هدایت نبوده اند. همان‌طوری که خداوند در قرآن فرموده: «به امر خداوند، کل جهان، زیر آب رفت.» ولی راه حل علمی مسئله، در شهر اریحا است.

فروزان گفت: قبل از هر چیز جواب علمی بدهید. من همیشه، این مسئله، مشغولم کرده بود که چگونه یک پیامبر، اجازه داده، پسر و دخترش، با هم ازدواج کنند و تمام نسل بشر، از آغاز، با گناه بزرگ، پا به جهان گذاشته باشند.

رضایی، ادامه داد و گفت: قدیمی‌ترین شهر دنیا، اریحا یا جریکو است. به سبب نزدیکی به چشمه‌ی آب و کشت زار خوب، مردم زندگی راحتی داشتند و هر دفعه، بعد از خراب شدن شهرشان، دوباره آن را می‌ساختند. این شهر، تمام آثار میان سنگی، پیش نوسنگی، نوسنگی، مس، مفرغ وآهن را دارد. در عصر نوسنگی، مردم پیشرفت زیادی کردند، از خاک رس، ظروف سفال‌ زیادی ساختند؛ ولی در پایان نوسنگی، جای خالی، در محل اقامت انسان، در اریحا دیده شده است. برای دوره‌ی معینی از زمان، خالی از سکنه شده. شواهد، مختلف وجود یک لایه‌ی انباشته از مواد آلی، بر روی شهر را نشان می‌دهد.

من گفتم: خواهش می‌کنم، ساده‌تر صحبت کنید که من هم بفهمم.

رضایی گفت: قبل از عصر نوسنگی، حضرت آدم و حوا به زمین آمدند و به علت این‌که زندگی بهشتی داشتند و در زیباترین ظروف بهترین غذا‌ها را خورده بودند، حالا دیدند بین مردمی زندگی می‌کنند که از نظر زندگی، در پایین‌ترین درجه‌ی ممکن هستند.

آدم و حوا، با گل ظروفی ساختند که قبلاً روی زمین، ساخته نشده بود. حضرت آدم، به یاد ظروفی که در بهشت دیده بود، با گِل کاسه و لیوان و اشیاء دیگری ساخت. این ظروف به تقلید از ظروف بهشتی بود که حضرت آدم و حوا، دیده بودند و به مرور زمان در شهرها گسترش پیدا کرد و در شهر اریحا دیده شده است که قبلاً وجود نداشت؛ ولی بعد از طوفان نوح(ع)، آن شهر، زیر موادآلی دریا، پنهان شد و آثار آن، هنوز باقی است.

رضایی به محمدی، نگاه کرد و گفت: انشاءالله این مطالب به کارتان بخورد.

محمدی گفت: بله؛ البته، احتیاج به تحقیق بیش‌تر دارم و از شما متشکرم.

  • صالح کعبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی