مداد

در اینجا انصاف هست...

مداد

در اینجا انصاف هست...

راه ذوالقرنین 17(سقوط پشقاب پرنده)

چهارشنبه, ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ۰۶:۴۰ ق.ظ

به دیدن یوفوها عادت داشتم!" - ایسنا

سقوط پشقاب پرنده

وقتی که از قطار، پیاده شدیم، از سرما، استخوان بدنمان در حال یخ زدن بود.

دکتر گفت: باید برای دیدن انفجار پشقاب پرنده، در این شهر، پیاده شویم و آن منطقه را ببینیم. قبول کردیم و همراه دکتر، به آن شهر، وارد شدیم.

دکتر گفت: برای این که وقت را تلف نکنیم، بهتر است، زود ماشینی کرایه‌ کنیم و به سوی محل انفجار برویم. داخل ماشین و هنگام پیاده شدن دکتر در باره‌ی انفجار زیاد صحبت کرد. می‌گفت: در 30 ژوئن 1908 یک پشقاب پرنده که از نیروی اتمی که در آن زمان به وسیله‌ی انسان، کشف نشده بود و نیروی چرخشی در جهت معکوس الکترومغناطیس‌ها، استوار بود، مشاهده شد. پس از آن که، با زمین برخورد کرد، آتش گرفت. در سیبری، در کنار رود تقریباً دو کیلومتری زمین، انفجار مهیبی، رخ داد. گروهی علمی، به آن‌جا رفتند و با مکان سوخته و لم یزرع، روبه رو شدند. پیامدهای شدید گرما و فشار بی‌حساب نمایان بود. درختان، تا شعاع چندین کیلومتر از مرکز انفجار، روی زمین، خوابیده بودند. تنه‌ی آن‌ها، بر اثر حرارت زیاد، سوخته و زغال شده بود؛ ولی هیچ‌گونه، آثار فرورفتگی در زمین، مشاهده نشده بود. تا بتوان برخورد و تصادف این شی را با زمین، ارزیابی کرد؛ ولی یک گروه از شوروی، برای مطالعه‌ی پیامدهای انفجار بمب اتمی که شهر هیروشیمای ژاپن و بیش‌تر ساکنان آن را به نابودی کشاند، به آن شهر، عزیمت کرد ند و از چگونگی انفجار، سخت به حیرت افتادند. آن‌ها ضمن مطالعه، مشاهده کردند که بر اثر این انفجار، سر شاخه‌های درختان، کنده شده؛ در حالی که که تنه‌ی درختان، بر جای مانده بود. درست شبیه آن چه در انفجار سیبری، اتفاق افتاده بود. این گروه، زیر نظر دکتر کازنتف، در گزارشی رسمی خود گفت: بر اثر سقوط وسیله ای غول پیکر که مجهز به نوعی قدرت اتمی بوده و در ارتفاع 2 کیلومتری زمین، رخ داده و زمان وقوع این حادثه، بامداد 30 ژوئن 1908 بوده است. این گروه، اظهار داشت: خسارت ناشی از انفجار و نمونه‌های رادیواکتیو، دانشمندان را قادر ساخت تا نقطه‌ی انفجار را تعیین کنند و با کاوش در خاک اطراف آن، تکه‌های بسیاری کوچک از فلز را یافتند، که جنس برخی از آن‌ها با هیچ یک از سنگ‌های آسمانی که تاکنون شناخته شده بود، شباهتی نداشت؛ پاره‌ای از آن‌ها، به صورت آلیاژ بودند. اظهارات شاهدان عینی مشاهده‌ی توده‌ی آتشین و ابرهای قارچ مانند، همگی از ویژگی‌های یک انفجار اتمی بود. از این گذشته، هنگامی که جسد بعضی از ساکنان آن منطقه را که مدت‌ها قبل، فوت کرده بودند، از زیر خاک، بیرون آوردند، دریافتند، که آنان بر اثر یک بیماری مرموز، جان خود را از دست داده‌اند. در حقیقت، آن‌ها، قربانی تشعشعات رادیواکتیو شده‌اند.

دکتر گفت: نوع انفجار، همه حکایت از یک انفجاز اتمی دارد؛ با آن که در آن زمان، هنوز بمب اتمی، کشف نشده بود.[1]»

رضائی از دکتر، تشکر کرد و به اوگفت: یک سوال دارم؛ آیا این موجودات پیشرفته، در دنیا هستند یا از خارج دنیا می‌آیند؟

دکتر گفت: به نظرم از کرات دیگر، آمده و در 2 کیلومتری زمین، منفجر شده‌اند.

رضائی گفت: انسان‌ها با تلسکوپ‌های زیادی، آسمان را رصد می‌کنند. از جمله: تلسکوپ بزرگ‌ هابل. هر کشوری هم تلسکوپ‌ها و ستاره‌شناس‌هایی دارد. همچنین، آماتور‌ها که بسیارند و نقطه نقطه‌ی آسمان را شب و روز می‌کاوند و ستاره‌هایی که میلیون‌ها سال نوری، با ما فاصله دارند را می‌بینند؛ چگونه، پشقاب پرنده‌ها را که از طرف مریخ یا زحل یا از آسمان می‌آیند، نمی‌بینند و رصد نمی‌کنند؛ در حالی که ستاره شناسان از برخورد شهاب سنگ‌ها، اطلاع دارند که مثلاً فردا، آسمان دنیا، شهاب باران می‌شود. همچنین چگونه سفینه‌ی فضایی و پشقاب پرنده را که از شهاب سنگ، بزرگ‌تر است، نمی‌بینند. هیچ تلسکوپی، گزارش نداد؛ ولی برعکس، دوربین‌های معمولی مردم و عکاسان مبتدی و همچنین ناظران علمی، دیدند و گزارش داده‌اند؛ چرا؟ فقط برای این‌که، این موجودات از خود زمینند و از دنیای دیگری، نمی‌آیند.

دکتر گفت: می‌شود بیشتر در باره‌ی آن‌ها صحبت کنید؟

رضایی گفت: اعتقادات دینی ما، که به آن اعتماد داریم، همچنین قرآن، در باره‌ی این موجودات، صحبت کرده؛ شما قبول نمی‌کنید.

دکتر گفت: من قرآن را کتاب جالبی می‌دانم؛ برای این که ملت‌های زیادی را دگرگون کرده؛ با آن‌که من اعتقاد ندارم، ولی شنونده‌ی خوبی هستم.

آیا بشقاب پرنده واقعا وجود دارد؟

رضائی گفت: حالا که این طور شد، پس، من برای سه نفرتان، تعریف می‌کنم. شروع به تعریف، کردند که این موجودات، قبل از پیدایش انسان، خلق شده بودند و جمعیتی زیادتر از انسان دارند، عمرشان طولانی است و قرآن، آن‌ها را به نام جن آورده.

دکتر گفت: شاید موجودات دیگری باشند!

رضایی گفت: قرآن، موجوداتی را که نمی‌بینیم، ولی وجود دارند؛ با نام جن گفته. دنیایی را هم که وجود دارد، ولی نمی‌بینیم، مانند بهشت و جهنم، صفاتش را گفته است. ولی این موجودات، در زیر زمین، ساکن‌اند و بیش‌تر از ما، سنگ‌ها و الیاژها را می‌شناسند؛ علم و تمدن پیشرفته‌ای هم دارند؛ که قبل از انسان، وسایل پرواز را اختراع کرده‌اند و ما به آن، بشقاب‌پرنده می‌گوییم. راه آسمان را می‌دانستند و مسافرت فضایی می‌کردند. این الیاژها، بعضی‌ در سرعت بالا، نامرئی می‌شدند و از دنیای بالا، اخبار آینده را می‌شنیدند و برای هم نوع خود و یا انسان‌ها و به کسانی که همکار جن‌ها بودند، جادوگر می‌گفتند. خبر می‌رساندند در زمان پیامبر اسلام (ص) راه آسمان، بسته شد و هر کسی به آسمان، پرواز می‌کرد، با شهاب مخصوص آن را مورد هدف قرار می‌دادند.

دکتر گفت: چرا راه آسمان، بسته شد؟

رضائی گفت: پیامبر خدا (ص) برای تبلیغات رسالتش، برنامه داشت؛ بعضی از جن‌ها از برنامه‌های پیامبر، خبر داشتند و پیامبر را اذیت و آزار و همچنین برخلاف برنامه‌ی رسالت، کار می‌کردند و تا می‌توانستند، جلوی آن را می‌گرفتند. مانند حضرت موسی که تولد او را به فرعون مصر گفتند و فرعون، دستور قتل‌عام تمام پسران آن سال را داد و خدا، حضرت موسی را به طرز معجزه آسایی زنده نگه داشت از زمان پیامبر اسلام تاکنون،1400 سال تقریباً گذشته. تمام جن‌ها با آن عمر طولانی که دارند، تمام دنیا را دیده‌اند؛ از دنیای زمینی، خسته شده‌اند و دوست دارند به آسمان‌ها بروند و دنبال یک فرصت اند. «در 17 دسامبر 1903 برادران رایت، برای اولین بار، در تاریخ، هواپیمایی را پرواز دادند[2].» از موانعی که برای جن‌ها، در آسمان به وجود آورده بودند، بدون مشکل عبور می‌کرد و سال به سال، سرعت هواپیما، بهتر و ارتفاع آن بیش‌تر می‌شد. جن‌ها، می‌دیدند که انسان، چگونه از موانع، عبور می‌کند؛ بدون این‌که آسیبی ببیند. فکر کردند که دیگر، هیچ موانعی برای صعود به آسمان نیست. در عرض چند سال سفینه‌ی فضائی بزرگی ساختند. تقریباً از اولین پرواز انسان، تا ساخت و پرواز پشقاب پرنده، پنج سال طول کشید. جن‌ها، یک اشتباه بزرگ کردند و آن، این بود که نمی‌دانستند، خدا در قرآن فرموده: زمین و آسمان را در اختیار انسان، قرار داده‌ایم؛ نه در اختیار جن‌ها. برای همین، جن‌ها در تاریخ 30 ژوئن 1908 وسط تابستان که هوا صاف بود، برای فتح آسمان، پرواز کردند؛ ولی با ناکامی مواجه شدند. و 2 کیلومتر بیش‌تر از سطح زمین، ارتفاع نگرفته بودند که با شهاب سنگ، نابود شدند و تا حالا، این موجودات پیشرفته، در دنیای خودمان، زندانی‌اند. ولی این پشقاب پرنده‌ها، همیشه در افق دیده می‌شوند. تا حالا کسی نگفته که از آسمان، آمده‌اند؛ بلکه این‌ها تا یک اندازه‌ای، در آسمان، ارتفاع می‌گیرند و بیش‌تر از این، نمی‌توانند. از این پرواز بشقاب‌پرنده که با شکست مواجه شد، جن‌ها، دست به تحقیقات زدند که چگونه انسان‌ها به فضا می‌روند، ولی آن‌ها نمی‌توانند؛ برای همین، در قرن بیستم، سالی چندین بار، در کشورهای مختلف، دیدن بشقاب‌پرنده را گزارش کردند. از آن جمله: تلسکوپ‌ها، رادارها و راکتر اتمی کشورها و یا هواپیماها است که برای جن‌ها، خیلی دیدنی و جذاب است.

من گفتم: ولی آخر تا کی این‌ها تحقیقات انجام می‌دهند؟

رضائی گفت: جن‌ها، خودشان را موجودات پیشرفته‌ای می‌دانند و به اطلاعات ما، نیازی ندارند؛ حتی ما را تحویل هم نمی‌گیرند؛ اما بعد از صد سال که از موضوع پرواز، می‌گذرد هنوز آن‌ها به نتیجه نرسیده‌اند. ولی آخر، جن و انسان برای عبور از آسمان‌ها احتیاج به هم، پیدا می‌کنند؛ با هم، متحد می‌شوند و مشارکت می‌کنند تا راه آسمان، برایشان باز شود. برای این‌که انسان، با همان وسایل پروازی که دارد، به کره‌ی ماه هم رسیده‌؛ ولی در مقابل، جن‌ها عمر طولانی دارند که برای سفر‌های فضایی، مناسب است. خلاصه هم انسان‌ها به جن‌ها، احتیاج دارند و هم آن‌ها به انسان‌ها. اگر این دو تمدن پیشرفته‌ی جن و انسان‌ها با هم ترکیب و مکمل هم‌دیگر شوند، پیشرفت‌های محیر‌العقول، پیدا می‌کنند. قرآن در سوره الرحمن آیه 34 فرموده: ای گروه جن و انسان! اگر می‌توانید از مرزهای آسمان و زمین بگذرید پس بگذرید ولی هرگز نمی‌توانید مگر با نیروی «فوق‌العاده».

فروزان گفت: انیشتین گفته: وقتی برادران دو قلو، یکی در زمین و دومی در خارج از جاذبه‌ی زمین یا منظومه شمسی باشد، آن‌که بیرون از جاذبه است، جوان می‌ماند. یعنی در حقیقت، وقتی انسان، بتواند وسیله‌ی بسازد که از منظومه و دیگر منظومه‌ها دور شود. تا هزاران سال، زنده می‌ماند و این عمر طولانی، مشمول انسان‌ها هم می‌شود و ما احتیاج به مشارکت با طایفه ای دیگر داریم تا به مقصودمان، برسیم.

به دکتر گفتم: شما از سقوط بشقاب‌پرنده‌ها به زمین گفتید؛ ولی ما در این جا، غیر از برف چیزی نمی‌بینیم. من را یاد یک لطیفه انداختید.

گفت: بگو

گفتم: پسری به باباش گفت: من یک گاو کشیده‌ام، که دارد علف می‌خورد.

باباش گفت: پس علف کجاست؟

پسر گفت: گاو علف را خورده!

باباش گفت: پس گاو کجاست؟

گفت: گاو وقتی علف را خورد، رفت؛ برای همین، کاغذ سفید است.

بعد من گفتم: ما هم، نه بشقاب پرنده داریم، نه درخت، نه روستا؛ فقط زمین برفی و سفید سفید. همه خندیدند.

بعد از دو روز، با خرابی ماشین، به ایستگاه قطار رفتیم و سفر به شرق روسیه را ادامه دادیم. من از سرزمین سرد سیبری، فقط این تصور را داشتم که سرزمینی سرد و پر از برف است؛ ولی وقتی آن را دیدم، فهمیدم که جنگل‌های زیادی دارد. برای همین، بزرگ‌ترین کارخانه‌های چوب بری دنیا را می‌شود، در آن‌جا دید و این، باعث تعجب همه‌ی ما شده بود.

 

[1]. مجله‌ی دانستنی‌ها؛ سال 1361 تا 1365

[2]. کتاب به من بگو چرا، مؤلف آرکدی لئوکوم، ترجمه: دکتر سید خلیل خلیلیان، ص 145

  • صالح کعبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی