مداد

در اینجا انصاف هست...

مداد

در اینجا انصاف هست...

راه ذوالقرنین 21 تنگه برینگ یا سد ذوالقرنین

چهارشنبه, ۳ آذر ۱۴۰۰، ۰۱:۲۶ ق.ظ

سفربه تنگه برینگ

بعد از دو ساعت، دکتر یک نفر را با خود آورد، که قایق نسبتاً بزرگی با نورافکن‌های قوی داشت. وقتی سوار قایق شدیم، در آن شب تاریک، نورافکن‌ها، شب را مثل روز، روشن می‌کردند. جلوی قایق موتوری، آن‌چنان، روشن شده بود که تا دویست متر، همه جا، دیده می‌شد. ما نمی‌دانستیم، الان در ایران، شب است یا روز؛ ولی چون سرحال بودیم، خوابمان نمی‌برد.

شروع به صحبت با صاحب قایق، کردیم گفتیم: این‌جا رقبای شما چه کسانی اند؟ با عصبانیت گفت: آمریکای‌ها و ژاپنی‌ها، ژاپنی‌ها، با رادار، تمام دریا را جارو می‌کنند و نسل ماهی و نهنگ را از دریا برانداخته اند؛ برای همین، ماهی کم شده است. فعلاً به علت حرکت یخ‌ها و فصل تاریکی، چند هفته‌ای است، سر و کله‌ی ژاپنی‌ها این‌جا پیدا نشده؛ ما هم از این فرصت، استفاده می‌کنیم و ماهی بیش‌تری می‌گیریم.

گفتیم تا حالا، طرف آمریکا رفتید؟

گفت: چندین بار شده؛ ولی آمریکایی‌ها هم طرف ما آمده‌اند.

گفتیم: چرا؟ گفت: چون بعضی وقت‌ها، حرکت یخ‌ها، ما را مجبور می‌کند، به طرف آمریکا برویم. قانون نانوشته‌ای است، ولی هر دو کشور، اجرا می‌کنند و قایق را زود، آزاد می‌کنند و از وقتی جنگ سرد، تمام شده، آلاسکا، قسمتی از آمریکا است؛ اما مثل خود آمریکا، سخت‌گیری نمی‌کنند. کشور ما هم می‌دانند، قایق یا کشتی ماهی‌گیری اجباری پهلو گرفته است. تقریباً 200 کیلومتر، فاصله تا مرکز تنگه داشتیم؛ سه یا چهار ساعت، به حوالی تنگه رسیدیم؛ به عنوان ماهی‌گیر، همان جا، دور زدیم. دو کوه یا دو جزیره، وسط تنگه دیدیم. صاحب قایق گفت: یک جزیره، در مالکیت امریکا است و یک جزیره در مالکیت روسیه. در حقیقت، 70 کیلومتر تنگه را به دو قسمت تقریبا 30 کیلومتری، تقسیم و برای راه یخی این جزایر، مثل پای پل، عمل می‌کنند.

سد ذوالقرنین

به مرز روسیه آمدیم؛ نوک تنگه، سه کوه بلند بود؛ که با نورافکن، می‌دیدیم. تقریباً 200 تا 300 متر، ارتفاع داشت و به علت برخورد آب با کوه، مثل دیواره و پرتگاه، شده بود و قابل صعود نبود.

فروزان گفت: خدا را شکر، اگر اشتباه نکنم، سد ذوالقرنین باید یکی از این کوه‌ها باشد.

رضایی هم گفت: من هم احتمال می‌دهم، یکی از این کوه‌ها باشد. من از حرف‌های این دو نفر، تعجب کردم که چگونه به این نتیجه رسیده اند. برای همین، به آن‌ها گفتم: این، خبر خوشایندی است که قرن‌ها، همه دنبال آن بوده اند؛ مهم این است که با دلیل، این مطلب را باید ثابت کنید.

فروزان گفت: وقتی از قایق، پیاده شدیم، این مطلب را برای شما، ثابت می‌کنم.

دکتر گفت: دو قاره، خیلی از هم، دوراند.

فروزان گفت: حرکت بین قاره‌ها را شنیده‌ای؟

دکتر گفت: بله. فروزان گفت: اگر سالی ده سانتی متر از هم جدا می‌شدند، حالا می‌دانید، چه قدر نسبت به قبل، این دو قاره، از هم جدا شده‌ بودند؟

من گفتم: آب اقیانوس، تا کوه، خیلی دور است.

فروزان گفت: وقتی دریا یخ می‌زند، حجم یخ بزرگ می‌شود و تا نزدیک کوه می‌رسد.

دکتر گفت: راستی، قرآنتان در باره‌ی حرکت قاره‌ها، چیزی گفته؟

من گفتم: بله! باید بدانیم که پوسته‌ی زمین، چند صد تخته سنگ بزرگ است که مثلاً چند کشور، روی یک تخته سنگ هستند و برای این که این تخته سنگ‌ها، از هم جدا نشوند، سر تخته سنگ‌ها را با کوه، مثل میخ به هم وصل کرده‌اند. قرآن در باره‌ی آن گفته: اوتاد و جایی که میخ نخورده، در حال حرکت است.

دکتر گفت: پس هر جایی که کوه است، یعنی میخ تخته سنگ؟

من گفتم: نه؛ هر کوهی، میخ نیست؛ بلکه بعضی کوه‌ها، کار دیگری می‌کنند؛ همان طوری که می‌دانید، دنیا می‌چرخد و در هر چرخشی، احتمال لنگر انداختن دارد؛ ولی تا حالا از خود سوال کرده اید که چرا زمین، لنگر نمی‌زند؟ مثل چرخ ماشین که بالانس گیری می‌شود، بعضی کوه‌ها، بالانس گیر زمینند و هر کوهی، در بهترین جای ممکن است.

دکتر گفت: عجب چیزی می‌گویی.

من گفتم: از خودم نیست.

بعد از چند ساعت گردش در آن حوالی، تنگه‌ی طرف خانه‌ی ماهی‌گیر حرکت کردیم. قایق، به آرامی، درحرکت بود و برف، به آرامی شروع به باریدن کرد.

فروزان گفت: این مقدر بود که هم‌دیگر را ببینیم و با هم باشیم.

دکتر گفت: پس شما، اراده‌ای نداشتید؟ خدا، برای شما، برنامه داشته.

رضائی گفت: نه؛ ما هم تصمیم داشتیم.

دکتر با نگاه تمسخر آمیز، گفت: نفهمیدم، حالا اراده‌ی خدا بود، یا اراده‌ی شما که این سفر را فراهم کردید تا با هم، به این نقطه‌ی دنیا، بیایید؟

من وسط حرفش پریدم و گفتم: امام جعفر صادق(ع) فرموده: بین دو تا است.

دکتر خندید و گفت: چگونه؟

گفتم: ما در قایق، حرف می‌زنیم؛ راه می‌رویم؛ غذا می‌خوریم؛ می‌خوابیم و کارهای متفرقه هم، انجام می‌دهیم؛ حالا قایق ران، قایق را به قطب شمال می‌برد؛ ما سردمان می‌شود و اگر در استوا، ببرد، گرممان می‌شود و اگر در گرداب، ببرد از ترس، جان می‌دهیم. در این حال صاحب قایق، می‌بیند، ما وظایف خود را نسبت به هم‌دیگر، انجام می‌دهیم. مثلا ًدر قطب شمال، پتو خود را به دوستمان می‌دهیم تا سرما نخورد. بلا تشبیه، خدا هم، مثل ناخدا است؛ دنیا را یک بار، در زمستان می‌برد و یک بار، در تابستان. یک بار، سیل می‌آورد و یک بار، زلزله. ما را امتحان می‌کند ببیند، آیا وظیفه‌ی انسانی خودمان را انجام می‌دهیم. در حقیقت، هم ما آزاده ایم و هم خدا، قدرت دارد، دنیا را تدبیر کند. پس بین دو تا است.

رضائی به نشانه‌ی تأیید و تشکر به من نگاه کرد. من گفتم: مطلب را جایی خوانده بودم؛ ولی فراموش کرده‌ام، کجا بود. بعد همه، سکوت کردیم؛ شاید، افکاری داشتیم که نمی‌توانستیم، بر زبان آوریم.

  • صالح کعبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی