مداد

در اینجا انصاف هست...

مداد

در اینجا انصاف هست...

پیدا کردن آب حیات وکشف آمریکا

ذوالقرنین، از بین لشکر، جوانانی را انتخاب کرد که در شب، چشمانشان، در تاریکی همه جا را ببیند و بقیه‌ی لشکر را در آن‌جا گذاشت و از بالای سد، با بند، پایین آمدند؛ دنبال چشمه حیات گشتند؛ خیلی تاریک و خطرناک بود؛ جایی را نمی‌دیدند؛ می‌ترسیدند یاجوج وماجوج، به آن‌ها شبیخون بزنند و یا در دره و چاه گرفتار شوند؛ به همین علت، حضرت خضر نبی راهنمای آن‌ها بود. او، یک سنگ شبنما با خود داشت که با بند، بسته بود و روی زمین غلت می‌داد. تا 20 متری، می‌انداخت و می‌کشید؛ اگر دیده نمی‌شد، معلوم بود، به دره افتاده؛ ولی اگر دیده می‌شد، راه باز بود. همین‌طور عمل می‌کرد و همه را صدا می‌زد تا پشت سرش بیایند و در تاریکی، راه را بپیمایند تا جایی که، حضرت خضر، صدای آبی شنید؛ وقتی به آن‌جا رسید، آب را سفید دید، فهمید این، همان چشمه ای است که دنبالش هستند؛ از آب آن، نوشید و به سوی یارانش، برگشت و گفت: چشمه را دیده. همه به سوی چشمه رفتند، ولی خبری از آن نبود؛ ساعت‌ها گشتند؛ ولی چشمه، غیب شده بود؛ خسته شدند؛ ناامیدانه به فکر فرو رفتند، که چه کار کنند؟ با خود گفتند: اگر به آب حیات، نرسیده‌ایم، مصلحت خداوند بوده است.

در حقیقت، حالا دریافتیم اولین کاشف قاره‌ی آمریکا، ذوالقرنین بود که از سمت سرزمین آلاسکا، آن‌جا را کشف کرد. حالا این که چرا ذوالقرنین اسمش، در قرآن آمده، برای ما روشن‌تر می‌شود و ما را به عمق مطلب، می‌رساند. بعد از ناامیدی، ذوالقرنین، دستور برگشتن به طرف سد را داد؛ همه، خسته و ناامید، در حال برگشتن بودند، که صدای خش خش سنگ را زیر پاهایشان شنیدند؛

از ذوالقرنین، سؤال کردند: این صدای چیست؟

ذوالقرنین، حرف تاریخی خود را زد و گفت: هر کسی بردارد، پشیمان می‌شود و هر کسی هم بر ندارد، پشیمان می‌شود. عده‌ای از همرهان ذوالقرنین از سنگ‌ها برداشتند و بعضی‌ها، بر نداشتند. وقتی به روشنایی رسیدند، متوجه شدند که سنگ طلا بوده؛ هر کسی برداشته بود، پشیمان شدکه چرا بیش‌تر برنداشته و هرکه برنداشته بود، پشیمان که چرا چیزی برنداشته؛ بله. این سرزمین آلاسکا بود. زمانی ذوالقرنین، با لشکرش، روی سنگ‌های طلا راه می‌رفتند؛ ولی حالا، بعد از قرن‌ها، خاک زیادی روی آن‌ها انباشته شده. با این اوصاف، وقتی آمریکا، از شوروی، آلاسکا را خرید، زمینی پر از برف شناخته می‌شد. وقتی مردم، فهمیدند با مقداری کندن، به طلا می‌رسند، آن چنان به این سرزمین، حمله بردند و همه جای آن را کندند و طلا استخراج ‌کردند، که شوروی، از فروختن آن پشیمان شد.

دکتر گفت: راست می‌گویید و صحبت او را تایید کرد.

فروزان گفت: من کتاب جک لندن، به نام سفید دندان را خوانده‌ام که چه اتفاقاتی در این سرزمین افتاده و تب طلا، برای مردم، چه ماجراهایی به وجود آورده بود.

تمدن تبعیدشدگان

رضائی گفت: چون زمان قدیم، در آلاسکا، طلا زیاد بود، سرخ‌پوستان و اسکیموها، اصلاً به آن، اهمیت نمی‌دادند. قبایل، نسبت به هم دیگر، به داشتن دندان گرگ یا خرس، بیش‌تر از طلا تفاخر می‌کردند و سنگ طلا را مثل سنگ‌های رنگارنگ رودخانه‌ها می‌دانستند. بعد از این که ذوالقرنین، از آن منطقه رفت، آن‌ها هر کاری کردند تا از شکاف کوه عبور کنند، نتوانستند و ناامیدانه، از پل یخی به آلاسکا و بعد به آمریکای مرکزی، مهاجرت کردند. در حقیقت، قرن‌ها، زندانی شدند. بعد از سال‌ها، وقتی دشمنی نداشتند، دو قسمت شدند؛ اسکیموها، به شمال رفتند و به کار ماهی‌گیری پرداختند و سرخ پوستان، به دنبال شکار بوفالو، به جنوب رفتند و در 1200 قبل از میلاد، اولین تمدن خود را در مکزیک، بر پا کردند. بعد از آن، رو به سوی جنوب آمریکا گذاشتند، تا به پرو رسیدند و تمدن، پشت سر تمدن، ساختند تا این‌که کریستف کلمب، به ظاهر، قاره‌ی آمریکا را کشف کرد.

سفربه آلاسکا

من به رضائی گفتم: خسته نباشی! رضائی که چشمانش از اشتیاق می‌درخشید، گفت: واقعاً باید به آلاسکا برویم و پا جای پای ذوالقرنین و حضرت خضر بگذاریم و طلوع اولین خورشید شرق را با چشمان خود ببینیم و لذت ببریم.

  • صالح کعبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی