مداد

در اینجا انصاف هست...

مداد

در اینجا انصاف هست...

راه ذوالقرنین 25 سفربه آلاسکا

شنبه, ۲۷ آذر ۱۴۰۰، ۰۸:۱۵ ق.ظ

سفربه آلاسکا

من به رضائی گفتم: خسته نباشی! رضائی که چشمانش از اشتیاق می‌درخشید، گفت: واقعاً باید به آلاسکا برویم و پا جای پای ذوالقرنین و حضرت خضر بگذاریم و طلوع اولین خورشید شرق را با چشمان خود ببینیم و لذت ببریم.

فروزان نگاهی به من کرد و گفت: باید با صاحب قایق، حرف بزنیم تا ما را به آلاسکا، ببرد و چند ساعتی، آن‌جا باشیم و سفرمان، کامل شود؛ بعد به خانه، برگردیم. همه تصمیم گرفتیم به منزل صاحب قایق برویم. باید بگویم، قایقی که سوار می‌شدیم، از قایق‌های معمولی که در ایران و جاهای دیگر است، بزرگ‌تر و زمخت‌تر است. اصلاً شوروی سابق، با تولیدات بزرگ و زمخت شناخته می‌شود؛ به جز تفنگ کلاشینکف که محبوب بیش‌تر کشورها بود. خلاصه، وقتی به خانه‌ی صاحب قایق رسیدیم، در‌باره‌ی سفرمان، اسرار زیادی کردیم و پول خوبی دادیم تا قبول کرد، ده ساعت بعد، ما را به آلاسکا ببرد.

من گفتم: حالا خوب است به آن منطقه برویم که یک روز، عقب است.

او خندید و گفت: مشکلی نیست.

دکتر گفت: این هزینه‌ی کرایه، جدا از سفر به آلاسکا است. ما گفتیم، مشکلی ندارد.

دکتر گفت: من برای سفر اولی، با شما نمی‌آیم؛ ولی برای آلاسکا، با شما هستم.

ما هم گفتیم: چرا؟

دکتر گفت: من، چند سال پیش آن‌جا رفته بودم.

گفتیم: پس در خانه باشید، تا ما بیاییم. قبول کرد. بعد به من گفت: در سن‌پترزبورگ درباره‌ی نماز و زبان بین‌المللی عربی و همچنین در باره‌ی امام الزمان گفتید، این چه شخصیتی است؟

من به رضایی و فروزان، نگاه کردم وگفتم: می‌خواهید، جواب بدهید؟ آن‌ها خواستند، خودم جواب دکتر را بدهم. من هم این شکلی شروع کردم: مردم، در گذشته برای منافع قبیله شان می‌جنگیدند و یا برای شهرشان یا مثلاً جنگ‌های شهرهای جنوبی و شهرهای شمالی آمریکا، ولی حالا عقل‌ها رشد کرده. جمعیتی بزرگ از مردم، خواهان منافع جهانی‌اند و از سال‌های پیش، این فکر شروع شده است. مانند سازمان بین‌المللی یا صلیب سرخ و محیط زیست و بانک و پلیس بین المللی و غیره. این‌ها، جهانی شدن و رشد عقل بشر را نشان می‌دهد؛ که آماده‌ی پذیرش انسانی کامل است که هدایت جهان را در دست بگیرد و خدا، در زمان مناسب او را برای ما می‌فرستد. همان طوری که خدا حضرت موسی را در زمان مناسب، برای قوم بنی‌اسراییل فرستاد؛ ولی قدر او را ندانستند. انشاءالله! ما قدر او را بدانیم وآماده‌ی حضورش باشیم که حضرت خضر و مسیح هم با او هستند و عجب مدیرانی، جهان را اداره خواهند کرد. به امید آن روز.

دکتر گفت: خضر، اول تاریخ بوده و آخر زمان که آخر تمدن بشر است، می‌آید؟

من گفتم: با ذوالقرنین بوده و همراه امام زمان هم خواهد بود و آگاه از تمام زمان‌ها و احوال بشر است.

بعد با دکتر خداحافظی کردیم رفتیم که لباس کامل بپوشیم تا چند ساعتی، روی قایق باشیم. در این حین، من به بچه‌ها گفتم: یک تلفن می‌زنم و بر می‌گردم. از رفتنمان به آلاسکا ترسیده بودم؛ می‌خواستم آخرین بار، با خانواده صحبت کنم. به علت کمی وقت و سرمای شدید، سریع راه رفتم. وقتی نزدیک محل تلفن زدن، رسیدم، شنیدم یک نفر با زبان روسی، اسم ما را می‌آورد؛ وقتی نزدیک شدم، دکتر با صدای بلند در تلفن درباره‌ی ما و سفر به آلاسکا، به یک نفر دیگر می‌گفت: در قایق آن‌ها را دستگیر کنید. من از کتابی که خوانده بودم، دست و پا شکسته روسی را یاد گرفته بودم و فهمیدم، دکتر جاسوس ما بوده و خودمان، خبر نداشته ایم. به او و حاج فولاد، نفرین کردم. وقتی پیش دوستانم آمدم از حالت ناراحتی و ناامیدی‌ام، فهمیدند که اتفاقی افتاده. من موضوع را به آن‌ها گفتم. خیلی تعجب کردند و گفتند: پس برای همین، هرجا می‌رفتیم، دنبالمان می‌آمد؛ می‌خواست بداند حرفمان چیست و ما را سر بزنگاه دستگیر کند. شاید هم اصلاً دکتر نبوده و شایدهای دیگر.

من گفتم: او همیشه، سوال‌هایی می‌کرد که به قول حاج فولاد، اعتقادهای ما را زیر سوال ببرد و کم بیاوریم. ما باید، زرنگ‌تر از او باشیم؛ قبل از این‌که به خانه بیاید، ما باید از خانه بیرون برویم و خود را به صاحب قایق برسانیم. در خیابان، با هم مشورت کردیم و تصمیم گرفتیم که اگر برگردیم، دیگر نمی‌توانیم به آلاسکا برویم. بهتر است، همین حالا به صاحب قایق پول دو برابر بدهیم تا ما را زودتر به آلاسکا ببرد؛ قبل از این که نیکنام بفهمد. باید او را راضی کنیم. من با زبان شکسته و اشاره‌ای، با او صحبت کردم.

صاحب قایق گفت: من کارگر دارم و باید ماهی بگیرم؛ کارم عقب می‌افتد.

گفتیم: پول و هزینه‌ی تو را نقداً می‌دهیم. با کراهت، قبول کرد. سوار قایق شدیم و به سوی آلاسکا، حرکت کردیم. آقای رضائی، شعر مولانا را برایمان خواند:

بتازید بتازید که چالاک سوارید
بتازید بتازید که خوبان جهانید.

  • صالح کعبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی