مداد

در اینجا انصاف هست...

مداد

در اینجا انصاف هست...

رفیق

پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۴۰۰، ۰۲:۲۹ ب.ظ

بنام خدا

دیدم خیلی رفیق دارم از بچه های محله، بچه‌های مدرسه و دانشگاه.

تازه بچه های اقوام نگفته رفیقند! به اطرافم که نگاه کردم از هر صنفی دوستی دارم اما جای یک دوست خیلی خیلی خالیه، من دوست شهید ندارم که افتخار رفاقت با او را داشته باشم!

با خود می گفتم چگونه با شهید دوست بشوم؟؟! یک فکری در ذهنم آمد که دنبال دلم بروم، ولی چگونه ؟

در گلزار شهدا قدم می زدم و هر شهیدی دوست داشت ، با من رفیق بشود و عاطفه و شوقم را به سمت خودش می کشید!

من کبوتر دلم را پرواز دادم تا آزاد پرواز کند، بدون قید و بندی، من هم همراه او قدم می زدم از این ردیف به آن ردیف، از این قطعه به آن قطعه دنبال گمشده ام بودم، همه عزیزند ولی یکی را باید انتخاب می کردم یا اینکه او قلب من را انتخاب می کرد.

بعداز یک ساعت کبوتر دلم روی یک قبر قدیمی نشست، شهادت شرق دجله سال 1363.

آیا من باید دنبال زندگی نامه اش باشم؟!! لازم نیست، من فقط یک دوست می خوام که بعضی روزها دلم گرفته یا خیلی شادم برایش تعریف کنم و غم و شادیم را با او تقسیم کنم و برای هم دعا کنیم.

من دیونه نشدم، خدا فرموده شهدا زنده هستند پس مثل زنده‌ها باید با آنها رفتار کرد، وقتی پیش آنها می رویم با احترام رفتار کنیم و شفاعت آنها را در قیامت درخواست کنید.

به وقت صبح قیامت که سر از خاک برآرم

به گفتگوی تو خیزم به جستجوی تو باشم.                   ای رفیق

  • صالح کعبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی