مداد

در اینجا انصاف هست...

مداد

در اینجا انصاف هست...

عشق نخلهای کارون 1

يكشنبه, ۱۰ بهمن ۱۴۰۰، ۱۰:۱۵ ب.ظ

بنام خدا 

بعضی زندگیها بعلت عیار بالایشان خود به خود داستان می شوند و اشخاصی در آیند داستانشان را می نویسند و این سعادت شامل حال من شد که داستان عشق و زندگی دو خانواده را که در زمان انقلاب اتفاق افتاده را با افتخار بنویسم

یونس در این ماه چندبار شده خواب بدی می بیند که بالای پل  ایستاده و از دوطرف پل او را محاصره کرده اند و از دو طرف به او شلیک می کنند و او برای در امان ماندن خود را در دریا می اندازد و در همین لحظه با ترس بیدار می شود.

قطرات عرق صورتش را خیس کرده بود به اطراف نگاه کردیادش آمد ازخستگی  کنار کوه دراز کشیده بود 

  • صالح کعبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی