۱۰
بهمن
بنام خدا
بعضی زندگیها بعلت عیار بالایشان خود به خود داستان می شوند و اشخاصی در آیند داستانشان را می نویسند و این سعادت شامل حال من شد که داستان عشق و زندگی دو خانواده را که در زمان انقلاب اتفاق افتاده را با افتخار بنویسم
یونس در این ماه چندبار شده خواب بدی می بیند که بالای پل ایستاده و از دوطرف پل او را محاصره کرده اند و از دو طرف به او شلیک می کنند و او برای در امان ماندن خود را در دریا می اندازد و در همین لحظه با ترس بیدار می شود.
قطرات عرق صورتش را خیس کرده بود به اطراف نگاه کردیادش آمد ازخستگی کنار کوه دراز کشیده بود