بنام خدا
مگر نه با ولادت تو، عشق متولد شد و نسیم مهربانیت وزیدن گرفت و صدای امواج بخشندگیت گوش تمام شهرها را کر کرده و با منطق علمت مثل شمشیر ذوالفقار، ملحدین را تاب ایستادن نیست، قد برازندت مثل سرو نازی است که هر رهگذری به تماشای تو می ایستد، زیبایی رسول خدا را به ارث برده بودی و علم و شجاعت اجدادت همیشه در این خانواده به یادگار مانده است.
خلیفه عباسی فهمید اگر تو با علم همینطوری نور افشانی کنی، شیعیانت مثل پروانه دور شمع وجودت جمع می شوند و حکومت از دست مامون
عباسی بیرون خواهد رفت درنتیجه تو را از کنار قبر رسول خدا و مدینه جدا کردند و به سرزمین دوری بنام طوس آوردند، هرجا قدم گذاشتی آن سرزمین آباد شد، مردم مشهد از قدوم تو روزی می خورند، اصلا کل ایران زیر سایه لطف مهربانیت زندگی می کنند.
هر خانواده کل سال پولش را جمع می کند که بیاید و کنار معنویت امام معصوم و امواج الطاف خداوندی سیراب گردد و خدا دعایشان را بخاطر امام
رئوف قبول کند.
در مرکز حکومت مرو، خلیفه عباسی دستور داد که میدان بحث فراهم شود که امام را از نظر علمی شکست بدهند و از چشم مردم بیفتد، چهار مبارز قدر، روبروی امام قرارگرفتند:
1، جاثلیق دانشمند مسیحیان
2، رأس جالوت دانشمند یهودیان
3، هیربز اکبر دانشمند زرتشتیان
4، عمران صابی دانشمند فرقه یحیی پیامبر
جاثلیق با اسب غرور و سرکش بطرف امام رضا حمله کرد که در دست راستش شمشیری از تکبر بود، مبارز با اسب، میدان را خاک آلود کرده بود و تماشگرها، غالب و مغلوب را نمی دیدند تا اینکه از خاک جهالت چندبار امام، جاثلیق را بیرون آورد و مردم، او را دیدند اما جاثلیق از مرکب غرور پایین نمی آمد، امام جلوی دید مردم آنچنان ضربه ای به جاثلیق نواخت که جاثلیق از اسب غرور سقوط کرد و شمشیر تکبرش از دستش دور افتاد، دستانش را بالا گرفت و گفت قبول می کنم قدرتت از من بیشتر است بنابراین زمین ادب را بوسید و رفت.
رأس جالوت یهودی بود با اسبی سیاه بخت و تبری از نفرت که بسوی امام حمله کرد و پشت سر هم با کینه بر سپر امام ضربه می زد و امام با سپر علم دفاع می کرد، چندبار امام بطرف صورت او شمشیر منطق را رها کرد، رأس جالوت خودش را به عقب زین اسب کشاند که شمشیر امام به گردنش اثابت نکند اما امام، شمشیر را بطرف تبر راس جالوت ضربه زد و سر تبر نفرت را در هوا پراند، فقط چوب تبر در دست رأس جالوت ماند و او مات و مبهوت به امام رضا نگاه می کرد که چگونه زود خلع سلاح شد و با ناراحتی میدان را ترک کرد!
هیربدان اکبر زرتشتیان بود بدون اسب وارد میدان شد و از دور با کمان شروع به تیراندازی افسانه ها کرد، امام بعضی تیرها را با سپر حقیقت دفاع می کرد و بعضی ها را که به او نمی خورد می گذاشت از کنارش عبور کنند تا اینکه تیرهای هیربدان تمام شد، در یک دست نیزه لجاجت بزرگی در دست گرفت و در دست دیگر شمشیر غرور، و شروع به حمله کرد.
یکی تنگ میدان فروساختند بکوتاه نیزه همی باختند
نماند ایچ بر نیزه بند سنان بچپ باز بردند هر دو عنان
بشمشیر هندی برآویختند همی زآهن آتش فروریختند
بزخم اندرون تیغ شد ریزریز چه زخمی که پیدا کندرستخیز(فردوسی)
هیربند بزرگ بعد از زخمی شدنش و شکسته شدن شمشیر دلیل و منطقش، رو به امام کرد، احترام گذاشت و میدان را ترک کرد.
عمران صابی، آخرین نفر بود، این مبارزه خیلی طول کشید، چهار مبارزه از صبح تا نماز شب زمان برد ولی بیشترین مبارزه مربوط به مبارزه عمران صابی بود که با استدلال و منطقش مثل شمشیر زن حرفه ای بود که توانایی بالایی روی اسب داشت البته به این معنا نبود که با آن پاهای منطق تنومندی که داشت، نمیتوانست پیاده شمشیر بزند.
قواعد جنگ با شمشیر را خوب یاد گرفته بود، انگار برایش تکراری بود و قبلا این میدانها را چندین بار دیده! چند بار امام رضا او را در گوشه میدان گیر انداخت ولی عمران صابی خود را خلاص کرد، امام با شمشیر در حال مبارزه بود و حرکت شمشیرش به قدری سرعت و قدرت داشت که مثل حیدر کرارکه پای عمر ابن عبدود العامری رادر جنگ خندق قطع کرده بود، عمران صابی به امام رضا گفت خطا کردی! امام گفت: پس حرکت کن.
یک مرتبه پای منطق عمران صابی بر زمین افتاد، عمران هم روی زمین روبروی امام نشست و همانجا جلوی همه مردم مسلمانیش را اعلام کرد و مردم به هم تبریک گفتند و شادی کردند، امام رضا علیه السلام در نظر مردم احترامش دو چندان شده بود.
سالگرد تولد امام رضا علیه السلام مبارکباد