مداد

در اینجا انصاف هست...

مداد

در اینجا انصاف هست...

۲ مطلب در خرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

۱۹
خرداد

بنام خدا

مگر نه با ولادت تو، عشق متولد شد و نسیم مهربانیت وزیدن گرفت و صدای امواج بخشندگیت گوش تمام شهرها را کر کرده و با منطق علمت مثل شمشیر ذوالفقار، ملحدین را تاب ایستادن نیست، قد برازندت مثل سرو نازی است که هر رهگذری به تماشای تو می ایستد، زیبایی رسول خدا را به ارث برده بودی و علم و شجاعت اجدادت همیشه در این خانواده به یادگار مانده است.

خلیفه عباسی فهمید اگر تو با علم همینطوری نور افشانی کنی، شیعیانت مثل پروانه دور شمع وجودت جمع می شوند و حکومت از دست مامون 

عباسی بیرون خواهد رفت درنتیجه تو را از کنار قبر رسول خدا و مدینه جدا کردند و به سرزمین دوری بنام طوس آوردند، هرجا قدم گذاشتی آن سرزمین آباد شد، مردم مشهد از قدوم تو روزی می خورند، اصلا کل ایران زیر سایه لطف مهربانیت زندگی می کنند.

هر خانواده کل سال پولش را جمع می کند که بیاید و کنار معنویت امام معصوم و امواج الطاف خداوندی سیراب گردد و خدا دعایشان را بخاطر امام 

رئوف قبول کند.

در مرکز حکومت مرو، خلیفه عباسی دستور داد که میدان بحث فراهم شود که امام را از نظر علمی شکست بدهند و از چشم مردم بیفتد، چهار مبارز قدر، روبروی امام قرارگرفتند:

1، جاثلیق دانشمند مسیحیان

2، رأس جالوت دانشمند یهودیان

3، هیربز اکبر دانشمند زرتشتیان

4، عمران صابی دانشمند فرقه یحیی پیامبر

جاثلیق با اسب غرور و سرکش بطرف امام رضا حمله کرد که در دست راستش شمشیری از تکبر بود، مبارز با اسب، میدان را خاک آلود کرده بود و تماشگرها، غالب و مغلوب را نمی دیدند تا اینکه از خاک جهالت چندبار امام، جاثلیق را بیرون آورد و مردم، او را دیدند اما جاثلیق از مرکب غرور پایین نمی آمد، امام جلوی دید مردم آنچنان ضربه ای به جاثلیق نواخت که جاثلیق از اسب غرور سقوط کرد و شمشیر تکبرش از دستش دور افتاد، دستانش را بالا گرفت و گفت قبول می کنم قدرتت از من بیشتر است بنابراین زمین ادب را بوسید و رفت.

رأس جالوت یهودی بود با اسبی سیاه بخت و تبری از نفرت که بسوی امام حمله کرد و پشت سر هم با کینه بر سپر امام ضربه می زد و امام با سپر علم دفاع می کرد، چندبار امام بطرف صورت او شمشیر منطق را رها کرد، رأس جالوت خودش را به عقب زین اسب کشاند که شمشیر امام به گردنش اثابت نکند اما امام، شمشیر را بطرف تبر راس جالوت ضربه زد و سر تبر نفرت را در هوا پراند، فقط چوب تبر در دست رأس جالوت ماند و او مات و مبهوت به امام رضا نگاه می کرد که چگونه زود خلع سلاح شد و با ناراحتی میدان را ترک کرد!

هیربدان اکبر زرتشتیان بود بدون اسب وارد میدان شد و از دور با کمان شروع به تیراندازی افسانه ها کرد، امام بعضی تیرها را با سپر حقیقت دفاع می کرد و بعضی ها را که به او نمی خورد می گذاشت از کنارش عبور کنند تا اینکه تیرهای هیربدان تمام شد، در یک دست نیزه لجاجت بزرگی در دست گرفت و در دست دیگر شمشیر غرور، و شروع به حمله کرد.

یکی تنگ میدان فروساختند             بکوتاه نیزه همی باختند

نماند ایچ بر نیزه بند سنان              بچپ باز بردند هر دو عنان

بشمشیر هندی برآویختند                همی زآهن آتش فروریختند

بزخم اندرون تیغ شد ریزریز            چه زخمی که پیدا کندرستخیز(فردوسی)

هیربند بزرگ بعد از زخمی شدنش و شکسته شدن شمشیر دلیل و منطقش، رو به امام کرد، احترام گذاشت و میدان را ترک کرد.

عمران صابی، آخرین نفر بود، این مبارزه خیلی طول کشید، چهار مبارزه از صبح تا نماز شب زمان برد ولی بیشترین مبارزه مربوط به مبارزه عمران صابی بود که با استدلال و منطقش مثل شمشیر زن حرفه ای بود که توانایی بالایی روی اسب داشت البته به این معنا نبود که با آن پاهای منطق تنومندی که داشت، نمیتوانست پیاده شمشیر بزند.

قواعد جنگ با شمشیر را خوب یاد گرفته بود، انگار برایش تکراری بود و قبلا این میدانها را چندین بار دیده! چند بار امام رضا او را در گوشه میدان گیر انداخت ولی عمران صابی خود را خلاص کرد، امام با شمشیر در حال مبارزه بود و حرکت شمشیرش به قدری سرعت و قدرت داشت که مثل حیدر کرارکه پای عمر ابن عبدود العامری رادر جنگ خندق قطع کرده بود، عمران صابی به امام رضا گفت خطا کردی! امام گفت: پس حرکت کن.

یک مرتبه پای منطق عمران صابی بر زمین افتاد، عمران هم روی زمین روبروی امام نشست و همانجا جلوی همه مردم مسلمانیش را اعلام کرد و مردم به هم تبریک گفتند و شادی کردند، امام رضا علیه السلام در نظر مردم احترامش دو چندان شده بود.

سالگرد تولد امام رضا علیه السلام مبارکباد

 

 

 

 

  • صالح کعبی
۰۳
خرداد

من خیال می کردم نام محمره که در زمان جنگ صدام نام میبرد صدام نام شهر را تغییر داده بود ولی فهمیدم این نام قبل از صدام هم بوده.در زمان قاجار هم به خرمشهر هم محمره میگفتند.(کتاب زمان قاجارجنگ ایران و انگلیس در محمره)

وقتی به گذشته برمی گردم،قرن ها به خرمشهر محمره میگفتند.محمره شهر نیست بلکه منطقه بود .آنجا مردم در روستاهای کوچکی بنام محرزی و بنان زندگی می کردند  . اصلا  در زبان عربی محلی محمره ، قرمز شده معنی میدهد آیا از خون مردم شهر خاکش قرمز شده و یا دلیل دیگری دارد؟

وقتی به تاریخ نه چندان دور برمیگردیم در زمان قاجار و عثمانی ها که بر روی عراق حکومت میکردند عثمانیها به خرمشهر حمله کردند و مردم را قتل عام کردند آیا برای این موضوع خرمشهر را محمره مینامند ولی تاریخ اسم محمره را قبل از عثمانیها هم بخاطر دارد پس این قتل عام هم دلیل اسم محمره نیست پس این نام در چه قرنی به وجود آمده است؟

قبل از هر چیز برای شناخت نام شهر باید به کوهای زاگرس سفر کنیم سرچشمه ی رود کارون که به خرمشهر میرسد و در رودخانه بهمن شیر جهتش را عوض میکند ودر خلیج فارس آرام میگیرد مردم اهواز و شهرهای شمالی آن برای کشتی رانی و حمل بار از دو رودخانه استفاده میکردند یکی رودخانه ی کارون و دیگری به نام مسرقان(گرگر)که مردم از آن استفاده میکردند که بین این دو تا رود یک کانال کندند که به همدیگر وصل شد و کشتی رانی آسان تر گردید به مرور زمان و باران های سیل آسا کانال بزرگتر شد و در قرن چهارم هجری رودخانه مسرقان که به خلیج فارس میریخت جهتش از راه کانال عوض کرد و به رود کارون اضافه شد و به علت گنجایش نداشتن رود کارون سیل بزرگی در اهواز آمد و این سیل به طرف خرمشهر حرکت کرد وبه علت شدت سیل آب کارون جهت عوض نکرد که به رودخانه بهمن شیر بریزد و مستقیم به طرف خرمشهر آمد و از داخل نهر کوچکی به نام بنان وارد شد و کل نخلستان را سیل برداشت و این سیل به اروند رود یا شط العرب ریخت نهر بنان که به علت سیل خیلی عریض شده بود و شباهت رودخانه سیحون داشت بنابراین مردم آن  را سی حان گذاشتند

قبلا از سیل بزرگ مردم برای حج از طرف خرمشهر می آمدند که  رود سی حان وجود نداشت حتی علائم تاریخی مثل قدم گاه حضرت امام رضا که در قرن دویست هجری قبل از سیل بزرگ آنجا پابرجا بود و کنار روستای فیاضی آثارش  هست اما چرا محمره میگفتند؟ همانطوری که میدانید کوههای زاگرس از سنگ های آهک و آهن تشکیل شده است وقتی سیل گل و لای کوهها زاکرس کل منطقه ی خرمشهر را پوشاند  خاک منطقه به رنگ قرمز تبدیل گردید چون سنگ آهن رنگ قرمز هست و به این علت منطقه ی سیل گرفته تا مدت ها خاک آن قرمز مانده بود و در زبان عربی محمره نامیدند این نام که هدیه از کوههای زاگرس و بوسیله ی طبیعت بوجود آمده باید مقدس شمرد وقتی که برای سرزمین آبا و اجدادی جان را نسار میکنیم پس باید اسم  زمین هم مقدس  شمرد، بعضی روستا ها از نام درخت چنار یا کوه یا رودخانه اسمش را برمیدارد وقتی شهر میشود نامش را عوض میکند و در سال 1313 اساتید فرهنگ سرای ایران نام زیبای دیگری برا

ی شهر انتخاب کردند و نام آن را خرمشهر نامیدند اما نام قدیمی شهردر تاریخ بود و نباید فراموش شود و در کتاب ها و یا در داخل ایران به شهر خرمشهر شناخته شود ولی در زبان بین المللی کشور ها همسایه به نام محمره که قدیمی تر است نام برده شود که تاریخ معنوی مردم این شهر حفظ گردد

در زمان محمد شاه قاجار به علت ضعف حکومت قاجار بیشتر استان ها و خان ها و ملوک الطوایف آنها را اداره میکردند یکی از آن حاکمان که بر کل خوزستان حکومت میکرد حاکم شادگان (فلاحیه)شیخ ثامر بنی کعب بود که با اجاره ی بندر خرمشهر از دولت قاجار شیخ جابر بنی کعب را مامور توسعه بندر و ساخت شهر گردید آن چنان تجارت در خرمشهر رونق گرفت که هجده کشتی اقیانوس پیما در بندر خرمشهر پهلو میگرفتند و در بندر بصره بیشتر از سه عدد نبود و برای همین عبدلله پاشایی مامور دولت عثمانی در عراق از این کار ناراضی بود و یک شب بدون اطلاع قبلی به خرمشهر شبیخون زد و مردم آن را قتل عام کرد و شهر را تصرف کرد و با وساطت انگلیس . روسیه عهدنامه ی عرض رم دوم در تاریخ 1823 میلادی امضا گردید که ایران شهر سلیمانیه کردستان را به عثمانی بدهد و عثمانی ها خرمشهر را به ایران پس بدهند وقتی نماینده ی ایران به خرمشهر آمد مردم از نماینده ایران حمایت زیادی کردند

در زمان ناصرالدین شاه 1856میلادی دولت قاجار به شهر هرات حمله کرد و شهر را زمیمه کشور کرد انگلیس با کشتی های به بوشهر و شهر خرمشهر حمله کرد حاکم خرمشهر در آن دوران شیخ جابر بود که با چهارصد نفر جلوی کشتی های انگلیسی را گرفت و در ورودی های خلیج فارس با آنها درگیر شد (خاطرات خانلر میرزا احتشام الدوله) نوشته شده بود ولی ارتش قاجار با هفت هزار نفر در خرمشهر سنگر گرفته بود که با چند توپ از کشتی های انگلیسی به سنگره های ارتش قاجار خوردو آنها فرار را به قرار ترجیح دادند شیخ جابر با گریه جلوی فرمانده ایستاد و به او گفت فرار نکن من را جلوی مردم بی ابرو نکن ولی فرمانده حرفش را گوش نداد و تا اهواز فرار کرد و انگلیسی ها خرمشهر را گرفتند و تا اهواز نفوذ کردند قرارداد صلح پاریس امضا شد که ایران هرات به افغانستان برگرداند و انگلیس شهر بوشهر و خرمشهر را مبادله کند این دومین بار بود که خرمشهر عزیز گروگان گرفته می شد و انگلیس میدانست که این شهر برای ایران خیلی مهم است بعد از رفتن لشکر هفت هزار نفره قاجار از خرمشهر آن پادگانی که مستقر بودند شیخ جابر برای انبار خرما و صادرات قرار داد و به آن مکان کوت الشیخ جابر میگویند(کوت یعنی قلعه ی محافظت شده) تا حالا یک قسمت خرمشهر را کوت الشیخ میگویند آنجنان صادرات و واردات در خرمشهر توسعه داده شد که مردم هندوستان به حاکمان خرمشهر ملکه التمر میگفتند(شاه خرما) و اجاره بندر درآمد خوبی برای حکومت قاجار داشت بندر خرمشهر تنها بندر آب شیرین جهان است شهری که کنار آب باشد و مردمش فقیر بماند حاکمان آن شهر صد در صد تجارت بلد نیستند .

وقتی صدام به ایران حمله کرد و پس از سی و چهار روز خرمشهر را تصرف کرد با غرور گفت اگر ایران خرمشهر را آزاد کند کلید بصره را به او هدیه میدهم مردم ایران پس از 576 روز از تمام نقاط کشور برای آزادی خرمشهر جمع شدند ودر این حمله 34 روز طول کشید  خرمشهر آزاد گردید این آزادی نسبت به دو آزادی قبلی که شهر خرمشهر آزاد گردید برای ایران افتخار آمیز بود غیرت و خون تمام مردم ایران در خرمشهر متحد شد و دوباره خون بر شمشیر پیروز گردید واقعا خدا با جماعت بود آزادی خرمشهر مخصوص یک قوم و یا یک شهر نبود بلکه خدا خرمشهر را آزاد کرد در تمام کوچه هایش فرشته های خدا برای شهدا بر زمین خرمشهر فرود می آمدند و بالهایشان را بر در و دیوار شهر لمس می کردند خون شهدا در کوچه های خونین شهر شهادت می دهد ما زنده ایم پس در این شهر با وضو وارد شوید. سالگرد فتح خرمشهر مبارک باد

  • صالح کعبی