مداد

در اینجا انصاف هست...

مداد

در اینجا انصاف هست...

۱۷
مرداد

بنام خدا

زینب ای شیرازه ی ام الکتاب.           ای به کام توزبان بوتراب

ای بیانت سربه سر توفان خشم.         نوح می دوزد به توفان تو چشم

در کلامت هیبت شیر خدا.               در زبانت ذوالفقار مرتضی

خطبه هایت کرد ای اخت ولی.         راستی را کار شمشیر علی

چون شنید آوای خشمت را جرس.      شد تهی از خویش و افتاد از نفس

باز گو ای جان شیرین علی.              داستان درد دیرین علی

باز گو کن قصه ی مسمار را.             ماجرای آن درو دیوار را

از بهار و از خزان او بگو.                 از مزار بی نشان او بگو

زینب ای شمع تمام افروخته.           یادگار خیمه های سوخته

بازگو از کربلای درد ها.                   قصه نامردها و مردها

بازگو از کام خشک مشکها.              گریه ها و ناله ها و اشکها

بازگو از آن سر پر خاک خون.          لاله رنگ و لاله فام و لاگون

بازگو از مجلس شوم یزید.            و آن تلاوتهای قرآن مجید

ماجرای آن سر خونین دهان           و آن لب پرخون به چوب خیزران

بادل تنگ تو این غمها چه کرد.        دردها و داغ و ماتمها چه کرد

فاطمه گر تو علی را همسری.          وز شرافت مصطفی را مادری

کار زینب هم گذشت از خواهری.     کرد در حق برادر مادری

چون تو در دامان که دختر پرورد.     کی صدف این گونه گوهر پرورد

کتاب : لهوف از سید ابن طاووس  ص 225

  • صالح کعبی
۱۴
مرداد

بنام خدا

وقتی کاروان اسراء به در دروازه کوفه رسید ، مردم کوفه در حال نگاه کردن به 

اسراء بودند از کار خود پشیمان شده بودند و شروع به گریه کردند امام سجاد  علیه السلام را روی شتری لخت بدون زین سوار کرده بودند و پاهای امام را از زیر شکم شتر با تناب بسته بودند شتر سواران می دانند چه شکنجه ای برای امام آغاز کرده بودند بعد از یک فرسخ نرفته پوست پای امام کنده می شود و خون جاری می شود حالا دلی شکسته و پاهای زخمی به در دروازه کوفه رسیده است امام سجاد یک نگاهی به مردم کرد وبا عتاب به مردم گفت بر ما نوحه سرای می کنید و گریه سر می دهید؟ پس چه کسانی ما را کشتند؟ و همانجا ایستاد و به گریه های مردم عهد شکن نگاه می کرد.

گروه هوزان به سرکردگی شمر با دوازده سر اولین کسانی بودند وارد

کوفه شدند و گروه کنده به سرکردگی قیس ابن اشعث با سیزده سر وارد

شدند و گروهای دیگر پشت سر هم وارد شدندوقتی سر مبارک امام حسین علیه السلام وارد شد مصیب صدای قران از لبان مبارک امام شنید و رو به خزیم اسدی کرد وگفت قران شنیدی خزیم گفت من پیرم و نشنیدم شاید اشتباه کردی مصیب گفت بخدا قسم از لبان مقدس او شنیدم و سوره کهف می خواند خزیم گفت من که نشنیدم  مصیب در حیرت مانده بودچه بگوید، خزیم به مصیب گفت نگاه کن روسری دخترهای کوچک را از سرشان برداشتند و گوشواره را از گوشهایشان با زور کندن که حتی لاله گوششان خونی شده بود ،مصیب یاد بحر افتاد و گفت حتی بعضیها از لباس مرده هم دل نکندن یک خانمی که خانه اش نزدیک دروازه بود این صحنه رادید از روی لباسهای روی بندخانه اش چندتا روسری و پارچه انداخت که چندتا زن آنها را برداشته و بر رو سر دخترها انداختند صدای گریه دخترهای کوچک که دیگر نای گریه کردن نداشتند شنیده می شد و از نگاه دخترها هر شخصی می فهمید پدر این دختر سرمبارکش بر کدام نیزه هست .

حضرت زینب به در دروازه رسید ، زنها برسر و صورت خود می زدند خاک برسر می ریختند حضرت بر هودجی سوار بود که پرده های پاره پاره داشت پیش امام سجاد رسید وهمانجا ایستاد و مردم گریه امانشان نمی داد حضرت زینب با دست اشاره کرد که ساکت شوند همه حتی زنگ شتران صدا نمی داد و اول به ستایش خدا و پیامبر صحبتش را شروع کرد

اما بعد، هان ای مردم کوفه ! هان ای نیرنگ بازان و پیمان شکنان! آیا برما گریه

می کنید؟ امید، که اشکهایتان هرگز نخشکد و شیون و فریادتان به آرامش نگراید! آیا اکنون ناله و شیون سر می دهید؟

آری ، به خدا سوگند باید به حال خود بگریید! چرا که شما با این دنباله روی از ظالم رسوای تاریخ را به ننگ و عار آلوده ساختید که هرگز نمی توانید آن را بشویید و پاک کنید،

خزیم اسدی به مصیب گفت بخدا قسم بانویی دانشورتر وسخنورتر از او هرگز ندیدم! گویا سخنوری را از پدرش علی علیه السلام فرا گرفته است انسان را به یاد آن امیر سخن می انداخت.

حضرت زینب فرمود هان ای مردم کوفه! به هوش باشید که کردار زشت و بسیار 

بدی را برای سرای دیگرتان از پیش فرستادید،

آیا می دانیدچه خون مقدسی را بر زمین ریختید؟ 

آیا می دانید چه حرمتی شکوهباری را از آن حضرت شکستید؟

آیا می دانید دختران پیامبر را از حریم حرمشان بیرون کشیدید و به اسارت بردید؟ براستی به جنایتی سهمگین و هول انگیزی دست زدید!

ازمیان مردم پیرمردی با گریه و با فریاد گفت پدر و مادرم فدایتان باد شما بهترین نسل و تباراین سرزمین هستید نه ذلت می پذیرد و نه شکست! روکرد به

حضرت زینب و گفت اشتباه کردیم و همه گریه کردند

کاروان به آرامی به حرکت خود ادامه داد و جمعیت به دنبالشان رفتند ولی اما

چند نفردور بحر جمع شده بودند و باهم حرف می زدند مصیب اینطرف دروازه

به آنها نگاه می کرد و می خواست سوار اسبش شود و همراه کاروان به کوفه وارد شود که قیس دوان دوان لگام اسب مصیب را گرفت و گفت یک لحظه صبر کن بحر فلج شده و احتیاج به اسبت داریم او را به حکیم برسانیم مصیب گفت من کاری به شماها ندارم قیس لگام اسب را رها نمی کرد تا اینکه مصیب گفت به یک شرط و آن اینکه زمانی آمدن اسراء  به من بگو صدای قرآن شنیدی یا خیر قیس گفت بله از سر بریده امام حسین شنیدم  مصیب به او گفت اگر راست می گوی بگو کدام آیه بود  قیس گفت« ام حسبت ان اصحاب الکهف والرقیم کانوا من ایاتنا عجبا »مصیب پاهایش سست شد و روی زمین نشست و گفت السلام علیک یابا عبدالله المظلوم ابن المظلوم خدا لعنت کند کسانی که تو را شهید کردند

بلند شدو همراه قیس و بحر به خانه حکیم رفتند و حکیم به آنها گفت  تا فردا

خوب می شود اما بحر تا آخر عمر فلج ماند. پایان

ازکتاب لهوف سیدابن طاووس

 

 

  • صالح کعبی
۱۱
مرداد

بنام خدا

مصیب بعداز 80 کیلومتر اسب سواری بااسبی خسته و عرق کرده  به 

دروازه کوفه رسید، جمعیت زیادی از مردم جلوی دروازه ایستاده بودند

ازبین جمعیت دو نفر از دوستان قدیمی خود را دید و پیش آنها رفت،

 آن دو لباس رزم پوشیده بودند.

حدودا  نصف لشکر وارد کوفه شده بود و بقیه با کاروان اسراء در حال

نزدیک شدن به  دروازه  شهر بودند و از دور، کاروان اسراء دیده می شد که 

سر شهدا را  روی نیزهای بلند قرار داده بودند بعلت شلوغی جمعیت ، کاروان به 

آرامی در حال نزدیک شدن بود.

مصیب با نگرانی همراه دوستانش قیس و بحر کنار دروازه ایستاده بودند و مصیب  موضوع آمدنش به کوفه را تعریف  کرد که در روستایشان  طوریج بودند که چند تا زن  جیغ  کشان ، شهید شدن امام حسین و یارانش را فریاد می زدند

مردم  باور  نمی کردند  یزید نوه پیامبر را شهید می کند  و برای همین تمام طایفه بنی اسد باعصبانیت برای کمک کردن به امام حسین علیه السلام هرچه برای جنگ لازم  بود با خود آوردند تقریبا سی کیلومتر دویدند و نالیدند و گریه کردند تا عصر عاشورا  به کربلا رسیدند با چادرهای سوخته و اجساد بی سر مواجه شدند که همه جا خون  بود و بوی خون ،  مردم شروع به کندن قبر کردند که مصیب از فامیلش اسبی را امانت گرفت که خود را به کاروان امام حسین برساند و حالا کنار دروازه کوفه رسیده بود، این دفعه بحر شروع به تعریف کرد 

 و گفت من در لشکر حر بودم بیشتر لشکر از طایفه تمیم بودند من و حر از این

طایفه بودیم قرار بود جلوی حرکت امام حسین را بگیریم ، تا لشکر کوفه برسد و قرار بود با آنها مدارا کنیم تا بزرگان چاره ای بسازند و بعد از چند روز

فهمیدیم که لشکر کوفه می خواهد امام حسین را بکشد و اختلاف در لشکر افتاد و بگو مگو زیادی شد حر به من و چند نفر دیگر گفت که می خواهد به اسبش آب بدهد ولی ما با او نرفتیم  اما حر به بهانه آب دادن به اسبش  بطرف خیمه گاه امام حسین رفت.

بعد دیدیم حر با صدای بلند از امام حسین دفاع می کند و رجز می خواند و با حمله ی اولش چهل مرد جنگی را کشت ،شمر دستور حمله داد، ما سرباز حر بودیم نمی خواستیم او را بکشیم اسبش را زخمی کردیم که او مجبور شد از اسب پیاده شود شمر پشت سر ما هی می گفت بکشید کسی که نا فرمانی امیرالمومنین یزید را انجام می دهد با نیت قربه الی الله 

حر چند زخم برداشت و برزمین افتاد زخمی که بر فرقش وارد شد ، خون صورتش را پوشانده بود ، امام حسین برسر حر رسید و با پارچه ای سر حر را بست و  گفت تو حری آن گونه که مادرت حرت نام نهاد تو حری آزادمردی در دنیا و آخرت،)

بعد بحر گفت چون فرمانده ما را کشته بودنددیگر تحمل نکردیم سر حر را از بدنش جدا کنند و اختلاف در لشکر افتاد امرای لشکر دستور دادند که طایفه او جسد حر را دفن کنند  تقریبا هفت کیلومتری کربلا دفن کردند بعد نوبت تعریف

قیس بود که گفت ما داخل مسجد بودیم که ابن زیاد بالای منبر رفت و گفت یزید مثل پدرش بخشنده هست و درهم و دینار زیادی به هرکسی که به جنگ امام 

حسین برود می پردازد و هر کسی در کوفه بماند زندانی می کنیم و آنهارا به عنوان مخالفین امیرالمومنین یزید محاکمه می کنیم ،به همه بگویید!

ما گفتیم بهتره به عنوان سیاه لشکر باشیم زندان نمی رویم تازه درهم و دیناری هم بدست می آوریم  و به همدیگر می گفتیم آخر قرار نیست نوه پیامبر را بکشند

با هم مصالحه می کنند.

مصیب گفت قیس می دونی با رفتنت در لشکریزید و بزرگ کردن سیاه لشکرش

دل خانواده آل پیامبر را لرزاندی و فریاد کمک مظلومیت امام حسین را شنیدی

و اما کمک نکردی قیس گفت می دونم اشتباه کردم ولی می ترسیدم از لشکر جدا بشوم  بعد قیس به شکم بحر نگاه کرد و گفت چی زیر شکمت پنهان کردی بحر

گفت هیچی ولی قیس با یک حرکت مقداری از لباس را کشیدو گفت این را غنیمت  گرفتی بحرگفت مال خودم هست اما قیس گفت این لباس را می شناسم این لباس امام حسین هست در زمان جنگ پوشیده بود تو نامرد از تنش در آوردی

بحر اول انکار کرد ولی بعد گفت امام حسین کشته شده بود و می خواستن با 

اسب روی او بتازند من لباسش را برداشتم مصیب اشک در چشمانش جمع شده

بود و گفت مادرت به عزات بشینه  تو و حر از یک طایفه هستید حر به عرش رسیده و پیش پیامبر هست و تو به ذلت آمدی و جایگاهت جهنم هست اف برشماها از امروز دیگر شما دوستان من نیستید و آنها را ترک کرد و آنطرف دروازه پیش پیرمردی  بنام خزیم اسدی که از طایفشان بود ایستاد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • صالح کعبی
۰۹
مرداد

بنام خدا

این چه حزنی است نهفته در نام تو که بی اختیار، دلها را می شکند و اشک را

در پشت پلکها بی قرار می کند

این چه غم شگرفی است که تداعی خاطره مقدس تو بر قلبها می نشاند وجگرها

را خواه و ناخواه به آتش می کشاند؟

آدم (ع) که برای پذیرش توبه خویش خدا رابه اسما۶ حسنای او سوگند می داد

وقتی به نام تو رسید ، یا قدیم الا حسان بحق الحسین بی اختیار دلش شکست

و برای اول بار حضور اشک را در چشمها تجربه کرد، 

از جبرئیل پرسید که چه سری هست در این نام که فرق دل را می شکافد و آسمان چشم را بارانی می کند؟

باری این گریه دست ما نیست ، اختیار اشک در مصیبت، با ما نیست،

گریه کردن دل شکسته می طلبد، ما دق می کنیم اگر برای تو گریه نکنیم.

دل ما چگونه خون نباشد از این مصیبت جانسوز؟

چگونه می شود که تو بر فراز قله حقیقت بایستی و فریاد بزنی(

هل من ناصر ینصرنی) و ما در حسرت این چهارده قرن عقب ماندن

از کلام تو و دیرتر رسیدن به عاشورای تو و دیرتر شنیدن فریاد استمداد تو

در خویش مچاله نشویم؟

آنهای که یک روز دیرتر به عاشورای تو رسیدند مگر نه تا آخر عمر در 

آتش حسرت گداخته نشدند؟

این « یا لیتنا کنا معک » بخدا تعارف نیست، ما چهارده قرن در عدم ، 

از غم این عقب ماندگی خویش خون دل می خورده ایم.

اسیر کردن آل طه و گرداندن آنها در شهرهای عراق و شام ما را از

شرم زنده بودن خویش نمیریم ؟

و ما تحمل این مصیبت که بالهای ملائک را از اشکهای یشان تر کرده 

چگونه بتوانیم؟ تاب بیاریم

وقتی به قله رنجهای بشری به عاشورای تو و به زینب و بازماندگان

عاشورای تو می نگریم و می رسیم به این واقعیت جانگداز که ( لا یوم

کیومک یا ابا عبدالله) هیچ روزی و مصیبتی بالاتر مصیبت تو یا ابا عبدالله

در جهان نیست. 

کتاب : خدا کند تو بیای نویسنده سید مهدی شجاعی ص 51

 

  • صالح کعبی
۱۴
تیر

بنام خدا

حضرت آدم بر روی زمین فرود آمد، تاریکی شبهای دنیا یکطرف و غم دوری از نور و نعمت بهشت، حضرت آدم را ناراحت کرده بود، حضرت جبرئیل سنگ نورانی برای حضرت آدم آورد که شبها محیط زندگی خود را با نور مهتاب گونه این سنگ به سر کند و بعداز قرنها، سنگ نورانیت خود را از دست داد

به آن حجر الاسود می گویند که در گوشه کعبه نگهداری می شود درست است که دیگر نور نمی دهد اما هنوز که هنوز هست احترام آن روز به روز بیشتر می شود و شروع طواف حجاج از سمت او شروع می گردد.

حضرت آدم چهل سال بابت گناهی که کرده بود شب و روز گریه میکرد که در صورتش دو شیار عمیق از اشکهای ندامت بر صورتش نمایان بود، خداوندچند اسم را به حضرت آدم یاد داد که او را ببخشد ( بحق محمد و ال محمد) و خداوند او را بخاطر پیامبر واهل بیت پیامبر بخشید، به حضرت آدم فرمود هرکسی از فرزندانت به این سرزمین عرفه بیایند و مثل پدرشان اغرار به گناه کنند و طلب بخشش کنند من آنهارا می بخشم.

یک روز حضرت جبرئیل دید حضرت آدم غمگین هست از او دلیل ناراحتیش را پرسید حضرت آدم فرمود: در بهشت که بودم می دیدم در عرش پروردگار کعبه نورانی خداوند فرشتگان دور آن را طواف و ستایش می کردند و دلم برای آن تنگ شده است جبرئیل فرمود یک جای مقدس برروی زمین وجود دارد، در حالی که قبلا همه جای دنیا آب بود، از این نقطه زمین پدیدار شد و گسترش یافت و زندگی شروع گردید.

جبرئیل گفت: از کوه عرفات که هستی تا مکان کعبه زیاد دور نیست بیا تا مکان آنجا رانشانت بدهم تقریبا 4 فرسخ راه بود، در بین راه حضرت آدم به حضرت جبرئیل می فرمود، برادرم جبرئیل! هنوز هم فرشتگان در بهشت دورخانه نورانی خداوند طواف می کنند هنوز هم دعا و تقدیس خداوند می کنند؟ جبرئیل فرمود: بله

حضرت آدم یک سئوال دیگر پرسید حالا که از بهشت آمدی فرشته‌ها چه ذکری می گفتند؟ جبرئیل فرمود در چهارگوشه خانه خدا چهار ذکر می گفتند سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله و الله اکبر حضرت آدم گفت دوست دارم من هم همراه آنها دعای هر روزم باشد واین ذکر فرشتگان را برزمین تکرار کنم درست هست پیش فرشتگان عرش نیستم اما خدای  آنها پیش من هست.

جبرئیل بعد از مسافتی به حضرت آدم ( علیه السلام)فرمود به سرزمین مقدس جهان رسیدیم جای خانه خدا را نشان داد و علامت‌هایی گذاشت که اگر حضرت آدم می خواهد خانه را بسازد مشکلی پیدا نکند، در کنارمکان خانه خدا چاه زمزم از قبل بوده و وقتی حضرت آدم علیه السلام شروع به ساخت خانه خدا کرد این آب مقدس کنار خانه خدا بود که با سنگ کوه و آب و گل، خانه خدا ساخته شد و در طوفان نوح علیه السلام چاه و خانه خراب گردید و حضرت ابراهیم علیه السلام

با فرزندش از جا مانده‌ی سنگهای بیت العتیق، کعبه را دوباره برفراشت، حضرت اسماعیل علیه السلام چاه را پیدا کرد و پدر بزرگوارش حضرت ابراهیم علیه السلام شالوده خانه را پیداکرد و سنگ بنای توحید و خدا پرستی را برپا کرد.

حضرت آدم علیه السلام خانه خدا را درست کرد و شبها جلوی در کعبه سنگ نورانی را می گذاشت که هم کعبه را روشن کند وهم محیط بیرون خانه که حضرت آدم زندگی می کرد.

در یک شب مهم و مقدس حضرت جبرئیل به حضرت آدم فرمود که خدا می خواهد از تمام فرزندانت تا روز قیامت پیمان بگیرد و قسم بخورند که بجز خداوند کسی دیگری نپرستند، حضرت آدم فرمود مگر غیراز خالق زمین و آسمان پروردگار دیگری هست جبرئیل گفت خیر اما شیطان دشمنی بزرگ کینه دار برای فرزندانت هست و کارهای می کند که فرزندانت خدا را فراموش کنند و بعداز فراموشی کردند یا خود یا کسی دیگری را جای خدا قرار می دهد، ازبین دو کتف حضرت آدم نوری به آسمان ساطع شد که از ذرات نورانی تشکیل شده بود و ساعت به ساعت آسمان را می پوشاند و موج نور بر موج دیگراضافه می شد و تا یمن این ذرات نورانی گسترش پیدا کردند این ذرات نورانی که از پشت سر حضرت آدم می درخشیدند خانه خدا و سنگ نورانی را می دیدند و بعد به آسمان دنیا گسترش پیدا می کردند.

این ذرات مثل غبار کوچک بودند نه مغز داشتندو نه قلب اما می شنیدند و می دیدند و احساس هم داشتند اینها شعور داشتند و مثل انسان بالغ تصمیم می گرفتند بعضیها در آسمان شناور بودند و بعضیها روی کوه عقیق فرود آمده بودند و بعضیها روی زمین نشسته بودند، دراین لحظه خدا همانطوری که با حضرت موسی علیه السلام سخن گفت با تمام ذرات که فطرت و شعور خالص یک انسان را داشتند خداوند شروع به سخن کرد و فرمود : قسم می خورید که بجز من خدای دیگری انتخاب نمی کنید این صدا آنچنان واضح و رسا بود که هر شخصی خیال می کرد که خدا فقط  با او دارد صحبت می کند  جمعیت ساکت بودند یک نوری از بین جمعیت جلو آمد و گفت ما شهادت می دهیم که غیراز تو خدای دیگری را عبادت نمی کنیم  پیامبر اسلام بدرستی و راستی فرمودند و تا آخرین روز حیاتش غیراز پروردگار خدای دیگری را عبادت نکرد همه با هم قسم را تکرا کردیم  وتغریبا  مثل حجاج بیت الله الحرام که با هم می گفتند:( لبیک اللهم لبیک لا شریک لک لبیک ان الحمد و النعمه لک و الملک لا شریک لک لبیک ) با هم می گفتیم  اما ما  که بر روی کوه عقیق نشسته بودیم حس می کردیم که اطرافمان چه کسی زبانی قسم می خورد و چه کسی قلبی می گفت  حتی کوه را هم درک می کردیم روحی لطیف داشتیم که تمام امواج مثبت و منفی را با تمام وجود حس می کردیم و احتیاجی برای تعریف نبود.

وقتی در حج هستیم و بعد از مناسک، پیش حجر الاسود می رویم یادگار اجتماع باشکوه و شاهد قسم بندگان با خداوندگار خود بوده، حالا دستمان را بر روی سنگ می گذاریم و پیمان مجدد می بندیم و می گویم پای قسم خود ایستاده ایم ان شالله

  • صالح کعبی
۰۳
تیر

بنام خدا

آیا براستی ما زمینه ساز ظهور امام عصر خواهیم بود؟

حدیثی معتبری از پیامبر اسلام وجود دارد که سند حدیث را در آخر مطلب 

خواهیم آورد. 

امام کاظم علیه السلام فرموده مردی از اهل قم مردم را به سو حق فرا می خواند.

پیامبر فرموده :قومی در مشرق خروج (قیام یا انقلاب) می کنند و حق خویش 

را از دشمن مطالبه می کنند ولی به آنها داده نمی شود برای بار دوم حق خویش را 

از دشمن مطالبه می کنند اما به آنان داده نمی شودوقتی چنین می بینند سلاح های خویش را بر گردن خویش می افکنند ( کنایه از قدرت نمایی ) پس آنچه می طلبند به ایشان می دهند ولی از پذیرفتن آن خود داری می کنند تا اینکه قیام کرده و پرچم حکومت خویش را به امام عصر تحویل می دهند و کشته های این انقلاب و قیام ، شهید محسوب می شوند بدانیداگر من آن زمان را درک کنم حتما خود را برای امام مهدی علیه السلام نگاه می داشتم.

حدیث فوق به نقل از پیامبر توسط محمدبن سلمان اسدی کوفی در کتاب المناقب از عالمان زیدیه در بین سالهای 220 هجری قمری زندگی می کرد.

اما براستی این حدیث پیامبر مربوطه به این زمانه هست یا خیر به آینده تعلق دارد. اما تحول جامعه در زمانه ما قبل ظهور را مشاهده کنید

تعصبی به این حدیث نداریم فقط جهت تحقیقات آن را با تاریخ معاصرخودمان قدم به قدم همراه خوانند محترم حوادث زمانه را با حدیث پیامبرمطابقت می دهیم ، و اگر درست باشد خودمان را برای مسئولیت ظهورآماده می کنیم.

یک = بعد از جنگ مردم از تمام ایران برای دیدن مزار نورانی شهدا راهیان مناطق

جنگی شدندانقلاب دینی و معنوی در جامعه بوجود آمد،

دو= در اربعین امام حسین (گروه مشای) از تمام جهان مشتاقانه برای 

دیدن  سیدالشهدا با پرچم عزا راهی کربلا شدند،حرکتی بین المللی و آگاهانه

سوم= مدافعین حرم جلوی داعش ایستادن و مثل ابوافضل العباس و 72 یار

امام حسین علیهالسلام جنگ نا برابر انجام دادنندو شهادت را انتخاب کردند،

چهارم= سرود سلام فرمانده که در ایران و بیشتر کشورها خوانده شد نشانه

آن اینست که خدا قلبها را برای آمدن مهدی موعود دارد آماده می کنددر حالی که

خیلی سرودها و ترانها هست ولی اینچنین در قلب مردم جهان اثر نکرداست،

پنج= انرژی هسته ای حق مسلم ماست شاید نظر حدیث که دو بار حق خود را 

خواستند و دشمنان ندادند مربوطه به انرژی هستی هست که در زمانه ما دارد اتفاق می افتد این مسائل بالا که قبلا نبوده و در زمانه ما در حال افتادن هست

معنی ومفهوم آن اینست که مردم مرزکشورها را کنار گذاشتند و در قلب خود

کشوری بزرگ از یمن تا نیجریه و تا کشمیر هند و افغانستان و لبنان آماده کردند

که دوباره امام حسین زمانه خود را (امام الزمان )یاری کنندو او را مثل جدش تنها نگذارند و حکومتی که پیامبران آرزویش را داشتن برپا کند و مثل اربعین امام حسین علیه السلام مردم جهان در مسجدسهله پیش امام عصر خودجمع می شوندو این تکرار اربعینها تمرین برای آن روز که امام الزمان منادی دهد الا یا اهل العالم

انا الامام القائم (آگاه باشید ای جهانیان که منم امام قائم) به امید جمعه ظهور آلهی آمین

مشابه این حدیث در دیگر منابع ( کتاب شرح الاخبار2 نعمان مربی

 کشف الغمه3 اربلی الدر النظیم فی مناقب الا ئمه 4 ابن حاتم شامی العدد القویه 5 حلی منتخب الانوار المفیئه 5 نیلی نجفی اثبات الهداه 6 حرعاملی بهجه النظر حلیه الابرار 7 غایه المرام 8 محدث بحرانی الملاحم و الفتن 9 ابن طاووس بحار الا نوار10 علامه مجلسی ریاض الابرار

 

 

  • صالح کعبی
۱۹
خرداد

بنام خدا

مگر نه با ولادت تو، عشق متولد شد و نسیم مهربانیت وزیدن گرفت و صدای امواج بخشندگیت گوش تمام شهرها را کر کرده و با منطق علمت مثل شمشیر ذوالفقار، ملحدین را تاب ایستادن نیست، قد برازندت مثل سرو نازی است که هر رهگذری به تماشای تو می ایستد، زیبایی رسول خدا را به ارث برده بودی و علم و شجاعت اجدادت همیشه در این خانواده به یادگار مانده است.

خلیفه عباسی فهمید اگر تو با علم همینطوری نور افشانی کنی، شیعیانت مثل پروانه دور شمع وجودت جمع می شوند و حکومت از دست مامون 

عباسی بیرون خواهد رفت درنتیجه تو را از کنار قبر رسول خدا و مدینه جدا کردند و به سرزمین دوری بنام طوس آوردند، هرجا قدم گذاشتی آن سرزمین آباد شد، مردم مشهد از قدوم تو روزی می خورند، اصلا کل ایران زیر سایه لطف مهربانیت زندگی می کنند.

هر خانواده کل سال پولش را جمع می کند که بیاید و کنار معنویت امام معصوم و امواج الطاف خداوندی سیراب گردد و خدا دعایشان را بخاطر امام 

رئوف قبول کند.

در مرکز حکومت مرو، خلیفه عباسی دستور داد که میدان بحث فراهم شود که امام را از نظر علمی شکست بدهند و از چشم مردم بیفتد، چهار مبارز قدر، روبروی امام قرارگرفتند:

1، جاثلیق دانشمند مسیحیان

2، رأس جالوت دانشمند یهودیان

3، هیربز اکبر دانشمند زرتشتیان

4، عمران صابی دانشمند فرقه یحیی پیامبر

جاثلیق با اسب غرور و سرکش بطرف امام رضا حمله کرد که در دست راستش شمشیری از تکبر بود، مبارز با اسب، میدان را خاک آلود کرده بود و تماشگرها، غالب و مغلوب را نمی دیدند تا اینکه از خاک جهالت چندبار امام، جاثلیق را بیرون آورد و مردم، او را دیدند اما جاثلیق از مرکب غرور پایین نمی آمد، امام جلوی دید مردم آنچنان ضربه ای به جاثلیق نواخت که جاثلیق از اسب غرور سقوط کرد و شمشیر تکبرش از دستش دور افتاد، دستانش را بالا گرفت و گفت قبول می کنم قدرتت از من بیشتر است بنابراین زمین ادب را بوسید و رفت.

رأس جالوت یهودی بود با اسبی سیاه بخت و تبری از نفرت که بسوی امام حمله کرد و پشت سر هم با کینه بر سپر امام ضربه می زد و امام با سپر علم دفاع می کرد، چندبار امام بطرف صورت او شمشیر منطق را رها کرد، رأس جالوت خودش را به عقب زین اسب کشاند که شمشیر امام به گردنش اثابت نکند اما امام، شمشیر را بطرف تبر راس جالوت ضربه زد و سر تبر نفرت را در هوا پراند، فقط چوب تبر در دست رأس جالوت ماند و او مات و مبهوت به امام رضا نگاه می کرد که چگونه زود خلع سلاح شد و با ناراحتی میدان را ترک کرد!

هیربدان اکبر زرتشتیان بود بدون اسب وارد میدان شد و از دور با کمان شروع به تیراندازی افسانه ها کرد، امام بعضی تیرها را با سپر حقیقت دفاع می کرد و بعضی ها را که به او نمی خورد می گذاشت از کنارش عبور کنند تا اینکه تیرهای هیربدان تمام شد، در یک دست نیزه لجاجت بزرگی در دست گرفت و در دست دیگر شمشیر غرور، و شروع به حمله کرد.

یکی تنگ میدان فروساختند             بکوتاه نیزه همی باختند

نماند ایچ بر نیزه بند سنان              بچپ باز بردند هر دو عنان

بشمشیر هندی برآویختند                همی زآهن آتش فروریختند

بزخم اندرون تیغ شد ریزریز            چه زخمی که پیدا کندرستخیز(فردوسی)

هیربند بزرگ بعد از زخمی شدنش و شکسته شدن شمشیر دلیل و منطقش، رو به امام کرد، احترام گذاشت و میدان را ترک کرد.

عمران صابی، آخرین نفر بود، این مبارزه خیلی طول کشید، چهار مبارزه از صبح تا نماز شب زمان برد ولی بیشترین مبارزه مربوط به مبارزه عمران صابی بود که با استدلال و منطقش مثل شمشیر زن حرفه ای بود که توانایی بالایی روی اسب داشت البته به این معنا نبود که با آن پاهای منطق تنومندی که داشت، نمیتوانست پیاده شمشیر بزند.

قواعد جنگ با شمشیر را خوب یاد گرفته بود، انگار برایش تکراری بود و قبلا این میدانها را چندین بار دیده! چند بار امام رضا او را در گوشه میدان گیر انداخت ولی عمران صابی خود را خلاص کرد، امام با شمشیر در حال مبارزه بود و حرکت شمشیرش به قدری سرعت و قدرت داشت که مثل حیدر کرارکه پای عمر ابن عبدود العامری رادر جنگ خندق قطع کرده بود، عمران صابی به امام رضا گفت خطا کردی! امام گفت: پس حرکت کن.

یک مرتبه پای منطق عمران صابی بر زمین افتاد، عمران هم روی زمین روبروی امام نشست و همانجا جلوی همه مردم مسلمانیش را اعلام کرد و مردم به هم تبریک گفتند و شادی کردند، امام رضا علیه السلام در نظر مردم احترامش دو چندان شده بود.

سالگرد تولد امام رضا علیه السلام مبارکباد

 

 

 

 

  • صالح کعبی
۰۳
خرداد

من خیال می کردم نام محمره که در زمان جنگ صدام نام میبرد صدام نام شهر را تغییر داده بود ولی فهمیدم این نام قبل از صدام هم بوده.در زمان قاجار هم به خرمشهر هم محمره میگفتند.(کتاب زمان قاجارجنگ ایران و انگلیس در محمره)

وقتی به گذشته برمی گردم،قرن ها به خرمشهر محمره میگفتند.محمره شهر نیست بلکه منطقه بود .آنجا مردم در روستاهای کوچکی بنام محرزی و بنان زندگی می کردند  . اصلا  در زبان عربی محلی محمره ، قرمز شده معنی میدهد آیا از خون مردم شهر خاکش قرمز شده و یا دلیل دیگری دارد؟

وقتی به تاریخ نه چندان دور برمیگردیم در زمان قاجار و عثمانی ها که بر روی عراق حکومت میکردند عثمانیها به خرمشهر حمله کردند و مردم را قتل عام کردند آیا برای این موضوع خرمشهر را محمره مینامند ولی تاریخ اسم محمره را قبل از عثمانیها هم بخاطر دارد پس این قتل عام هم دلیل اسم محمره نیست پس این نام در چه قرنی به وجود آمده است؟

قبل از هر چیز برای شناخت نام شهر باید به کوهای زاگرس سفر کنیم سرچشمه ی رود کارون که به خرمشهر میرسد و در رودخانه بهمن شیر جهتش را عوض میکند ودر خلیج فارس آرام میگیرد مردم اهواز و شهرهای شمالی آن برای کشتی رانی و حمل بار از دو رودخانه استفاده میکردند یکی رودخانه ی کارون و دیگری به نام مسرقان(گرگر)که مردم از آن استفاده میکردند که بین این دو تا رود یک کانال کندند که به همدیگر وصل شد و کشتی رانی آسان تر گردید به مرور زمان و باران های سیل آسا کانال بزرگتر شد و در قرن چهارم هجری رودخانه مسرقان که به خلیج فارس میریخت جهتش از راه کانال عوض کرد و به رود کارون اضافه شد و به علت گنجایش نداشتن رود کارون سیل بزرگی در اهواز آمد و این سیل به طرف خرمشهر حرکت کرد وبه علت شدت سیل آب کارون جهت عوض نکرد که به رودخانه بهمن شیر بریزد و مستقیم به طرف خرمشهر آمد و از داخل نهر کوچکی به نام بنان وارد شد و کل نخلستان را سیل برداشت و این سیل به اروند رود یا شط العرب ریخت نهر بنان که به علت سیل خیلی عریض شده بود و شباهت رودخانه سیحون داشت بنابراین مردم آن  را سی حان گذاشتند

قبلا از سیل بزرگ مردم برای حج از طرف خرمشهر می آمدند که  رود سی حان وجود نداشت حتی علائم تاریخی مثل قدم گاه حضرت امام رضا که در قرن دویست هجری قبل از سیل بزرگ آنجا پابرجا بود و کنار روستای فیاضی آثارش  هست اما چرا محمره میگفتند؟ همانطوری که میدانید کوههای زاگرس از سنگ های آهک و آهن تشکیل شده است وقتی سیل گل و لای کوهها زاکرس کل منطقه ی خرمشهر را پوشاند  خاک منطقه به رنگ قرمز تبدیل گردید چون سنگ آهن رنگ قرمز هست و به این علت منطقه ی سیل گرفته تا مدت ها خاک آن قرمز مانده بود و در زبان عربی محمره نامیدند این نام که هدیه از کوههای زاگرس و بوسیله ی طبیعت بوجود آمده باید مقدس شمرد وقتی که برای سرزمین آبا و اجدادی جان را نسار میکنیم پس باید اسم  زمین هم مقدس  شمرد، بعضی روستا ها از نام درخت چنار یا کوه یا رودخانه اسمش را برمیدارد وقتی شهر میشود نامش را عوض میکند و در سال 1313 اساتید فرهنگ سرای ایران نام زیبای دیگری برا

ی شهر انتخاب کردند و نام آن را خرمشهر نامیدند اما نام قدیمی شهردر تاریخ بود و نباید فراموش شود و در کتاب ها و یا در داخل ایران به شهر خرمشهر شناخته شود ولی در زبان بین المللی کشور ها همسایه به نام محمره که قدیمی تر است نام برده شود که تاریخ معنوی مردم این شهر حفظ گردد

در زمان محمد شاه قاجار به علت ضعف حکومت قاجار بیشتر استان ها و خان ها و ملوک الطوایف آنها را اداره میکردند یکی از آن حاکمان که بر کل خوزستان حکومت میکرد حاکم شادگان (فلاحیه)شیخ ثامر بنی کعب بود که با اجاره ی بندر خرمشهر از دولت قاجار شیخ جابر بنی کعب را مامور توسعه بندر و ساخت شهر گردید آن چنان تجارت در خرمشهر رونق گرفت که هجده کشتی اقیانوس پیما در بندر خرمشهر پهلو میگرفتند و در بندر بصره بیشتر از سه عدد نبود و برای همین عبدلله پاشایی مامور دولت عثمانی در عراق از این کار ناراضی بود و یک شب بدون اطلاع قبلی به خرمشهر شبیخون زد و مردم آن را قتل عام کرد و شهر را تصرف کرد و با وساطت انگلیس . روسیه عهدنامه ی عرض رم دوم در تاریخ 1823 میلادی امضا گردید که ایران شهر سلیمانیه کردستان را به عثمانی بدهد و عثمانی ها خرمشهر را به ایران پس بدهند وقتی نماینده ی ایران به خرمشهر آمد مردم از نماینده ایران حمایت زیادی کردند

در زمان ناصرالدین شاه 1856میلادی دولت قاجار به شهر هرات حمله کرد و شهر را زمیمه کشور کرد انگلیس با کشتی های به بوشهر و شهر خرمشهر حمله کرد حاکم خرمشهر در آن دوران شیخ جابر بود که با چهارصد نفر جلوی کشتی های انگلیسی را گرفت و در ورودی های خلیج فارس با آنها درگیر شد (خاطرات خانلر میرزا احتشام الدوله) نوشته شده بود ولی ارتش قاجار با هفت هزار نفر در خرمشهر سنگر گرفته بود که با چند توپ از کشتی های انگلیسی به سنگره های ارتش قاجار خوردو آنها فرار را به قرار ترجیح دادند شیخ جابر با گریه جلوی فرمانده ایستاد و به او گفت فرار نکن من را جلوی مردم بی ابرو نکن ولی فرمانده حرفش را گوش نداد و تا اهواز فرار کرد و انگلیسی ها خرمشهر را گرفتند و تا اهواز نفوذ کردند قرارداد صلح پاریس امضا شد که ایران هرات به افغانستان برگرداند و انگلیس شهر بوشهر و خرمشهر را مبادله کند این دومین بار بود که خرمشهر عزیز گروگان گرفته می شد و انگلیس میدانست که این شهر برای ایران خیلی مهم است بعد از رفتن لشکر هفت هزار نفره قاجار از خرمشهر آن پادگانی که مستقر بودند شیخ جابر برای انبار خرما و صادرات قرار داد و به آن مکان کوت الشیخ جابر میگویند(کوت یعنی قلعه ی محافظت شده) تا حالا یک قسمت خرمشهر را کوت الشیخ میگویند آنجنان صادرات و واردات در خرمشهر توسعه داده شد که مردم هندوستان به حاکمان خرمشهر ملکه التمر میگفتند(شاه خرما) و اجاره بندر درآمد خوبی برای حکومت قاجار داشت بندر خرمشهر تنها بندر آب شیرین جهان است شهری که کنار آب باشد و مردمش فقیر بماند حاکمان آن شهر صد در صد تجارت بلد نیستند .

وقتی صدام به ایران حمله کرد و پس از سی و چهار روز خرمشهر را تصرف کرد با غرور گفت اگر ایران خرمشهر را آزاد کند کلید بصره را به او هدیه میدهم مردم ایران پس از 576 روز از تمام نقاط کشور برای آزادی خرمشهر جمع شدند ودر این حمله 34 روز طول کشید  خرمشهر آزاد گردید این آزادی نسبت به دو آزادی قبلی که شهر خرمشهر آزاد گردید برای ایران افتخار آمیز بود غیرت و خون تمام مردم ایران در خرمشهر متحد شد و دوباره خون بر شمشیر پیروز گردید واقعا خدا با جماعت بود آزادی خرمشهر مخصوص یک قوم و یا یک شهر نبود بلکه خدا خرمشهر را آزاد کرد در تمام کوچه هایش فرشته های خدا برای شهدا بر زمین خرمشهر فرود می آمدند و بالهایشان را بر در و دیوار شهر لمس می کردند خون شهدا در کوچه های خونین شهر شهادت می دهد ما زنده ایم پس در این شهر با وضو وارد شوید. سالگرد فتح خرمشهر مبارک باد

  • صالح کعبی
۱۹
ارديبهشت

بنام خدا

جنگ ما را از خانه و اموالی که جمع کرده بودیم جدا کرده بود، فقط لباسی که بر تن داشتیم با خود آورده بودیم، آن روزها آسمان شبهایش چقدر دل تنگ بود، دیروز در شهرمان در ناز و نعمت زندگی می کردیم و امروز در حسرت زندگی بسر می بردیم، همسایه های ما مثل ما بودند اصلا اینگونه زندگی کردن را نه باور داشتند و نه قبول می کردند، این مصیبت بزرگی بود که تا مدتها هضم کردنش از زهر حلاهل تلختر بود.

پدر باید از صفر زندگی را  شروع می کرد بدون هیچ امکاناتی و بادستی خالی و تنها کجا می توان عقده دل رابگشاید! باور کردنی نیست خیلی سخت بود که دوباره لانه جدید جمع کنی، پدر به هر کاری دست می زد، استقامتش در زندگی درس زیادی به ما یاد  داد، و پا روی غرورش میگذاشت، فقط می خواست نان حلال برای زن و بچه هایش بیاورد. ( الکاد علی عیاله من حلال کا لمجاهد فی سبیل الله: آنکه خانواده خویش را از حلال روزی می دهد مانند مجاهدی در راه خدا است.)

من در آن سال سریع سفید شدن موهای پدرم را دیدم من با خود می گفتم شاید پدرم غم و غصه دارد ، اما همیشه با لبخند با ما صحبت می کرد و برای همین در خانه چیزی نداشتیم ولی پدری داشتیم جای خالی همه چیز را با لبخند محبتش پر کرده بود. وقتی بزرگ شدم فهمیدم پدرم غم وغصه زیادی داشت ولی با لبخند غمه وغصه را نشان نمی داد.

دوست داشتم برای پدرم یک هدیه تولد بگیرم،در عالم بچگی با پسرخاله ام چند عدد آدامس و بیسکویت آوردیم و برای فروش بساط کردیم که تا روز تولد پدرم پول خوبی برای هدیه ی او فراهم کنم از اول عید شروع به کار کردم یک ماه گذشت و فروش خوبی داشتم، نهال امید در دلم جوانه زد و امیدوار شدم که پدرم را خوشحال میکنم یک ماه به تولد پدرم مانده بود و خبر عملیات رزمندگان اسلام در جبهه ها سر زبان های همه بود، هرروز عملیات پشت عملیات و دشمن را زمین گیر کرده بودند تا ده روز به تولد بابام ، رزمندگان نزدیک شهر خرمشهر رسیده بودند مسجد محله به وسیله ی ماشین ها، کمک‌های مردم را جمع میکردند تا به رزمندگان بدهند من شهرم خرمشهر را دوست داشتم و پدرم را هم دوست داشتم، خیلی انجا ایستادم که بین دوتا عشق کدام را انتخاب کنم! بعد خودم را راضی کردم که کل سود پولم را که برای هدیه تولد پدرم جمع کرده بودم برای کمک به جبهه بپردازم و آرزوی موفقیت برای رزمندگان کردم و از مسجد خارج شدم این ده روز مانده به تولد بابام برای خوشحال کردنش روزی چندتا بوسش میکردم.

با این بوسها خاطرات مقدس روزهای خوش گذشته هنوز زنده است و صدام نتوانست آنها را از بین ببرد، من در قلبم آنها را با خود آورده بودم، این بوس ها خاطرات روزهای خوش بود که برای پدرم نثار میکردم، روز تولد بابام فراموش نمی کنم از بی حوصلگی پیش دایی کوچکم رفتم کنار جاده داییم ماشین ها را میشست منم کناری نشستم.

دل کوچکم سنگ که نبود! برای پدرم شروع به گریه کردن کردم که امروز نمیتوانم به او هدیه بدهم، داییم رادیو ماشین مشتری را روشن کرده بود و درحال ماشین شستن بود در همان لحظه از رادیو، مارش نظامی نواخته شدکه آزادی خرمشهر را رادیو اعلام کرد و همه ی مردم جشن گرفتن و در خیابان ها ریختند و با بوق ماشین ها خوشحالی هایشان را نشان یکدیگر میدادند، آن روز پدرم را دیدم که از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید و اگر ده تا هدیه به او میدادم این چنین خوشحال نمی‌شد، تنها فقط خداست که میتواند تسلای دل‌ها ما باشد.

روز تولدپدرم 3/خرداد/1313

سالگرد آزادی خرمشهر بر تمام عاشقان وطن مبارک باد

 

  • صالح کعبی
۱۲
ارديبهشت

عید بر عاشقان مبارک باد

بنام خدا

حرف آخر را باید اول زد ،  مهمترین بخش نماز عید فطر، قنوتش هست.

وقتی دستمان را بالا می گیریم و انتظار جایزه و پاداش از خداوند داریم بابت یک ماه که دستور  او را عمل کردیم.

حالا می شود با قاطعیت گفت که این عید و عبادت و نماز، در حقیقت فقط مخصوص روزه داران هست(اوج صحبت های عاشقانه)

و برای همین ما بدنبال کاملترین دعا هستیم که اجابت خدا، تحولی بزرگ در ما و جامعه‌مان بوجود بیاورد.

پیامبر ( ص) فرمود : جهاد اکبر مبارزه با نفس است.

انسانها ذاتا پاک هستند و به مرور زمان با تیرهای شیطان زخمی می شوند، درحقیقت روزه مانند سپری هست که برای محافظت از روح پاکمان، و التیام زخمهای که از تیر شیطان خورده ایم.

اگر چه که تو برتری از آنچه ما می اندیشیم ای خدا! اما می دانیم تو مهربانی و زخمهایمان را درمان خواهی کرد، و با لبخند،ما را بدرقه خواهی کرد

تا عیدفطر را با رضایت قلب ، مسجد را ترک کنیم و این سوغاتی گران قیمت را با خود به خانه ببریم. 

 

 چه دعایی بهتر از آن است که خدا از ما راضی باشد؟!!

.....رضی الله عنهم و رضو اعنه.... آیه 8 سوره بینه

خدا از آنها خشنود و آنها هم از خدا خشنودند.

عیدبر شما مبارک

 

  • صالح کعبی